یکی از اقوام که خوب نسبتش ما خودم را نمیگم.میترسم آشنا بخونه لو برم چند وقت پیش جایی دعوت بودیم همه تو حیاط جمع بودیم.اون آقا تو اتاق کنار حیاط بود چند لحظه پیشش داشت با گوشی حرف میزد.کاری برام پیش اومد رفتم داخل و میخواستم وارد اتاق دیگه ای که فکر نمیکردم کسی داخلش هست بشم.یهو دیدم تو چارچوب در وایساده و شلوارش را عوض میکنه😂😭🙄
منم یه بسم الله گفتم و در کسری از ثانیه ناپدید شدم😐
بعد آقاهه شروع به یاالله گفتن کرد.
منا بگی😥نزدیک بود از ترس بیهوش شم.
حالا یهو یادم افتاد میگم ای کاش فکر بد نکنع در موردم
خاطره مشابه دارین بگین بلکه تسکینی بشه بر ناراحتی هام😭