با این مادرشوهر. فتنه
چن روزه کاراش رو مخمه
طبقه بالاش میشینم
امروز یعنی نیم ساعت پیش دیدم تو حاله بدون اینکه در بزنه یا خودش بخواد اومده دمپایی برداره
اصلا به خودشم نمیگیره ناراحت شدهم نیم اعته دارم گریه میکنم
اونروز یه رو فرشی لکهنه و پاره داده میگه بنداز منم خجالت کشیدم بهش بگم گذاشتم خونه موند
حالا با پررویی میگه چرا ننداختی
مریصه اننگار زنیکه
اونروز صبح خواب بودم دیدم وسط حاله