من بچه ی دوم خانوادم وقتی به دنیا اومدم همه از اومدنم خوشحال وشدم عزیز دردونه خانواده از کوچیکی تو ناز و نعمت بزرگ شدم خانوادم هرچی میخواستم برام فراهم میکردن
بابام با شغل آزادش درآمد خوبی داشت زندگی خوبی داشتیم تا اینکه ۵سالم بود دکترا گفتن قلبم سوراخه منی که دردونه خانواده بوده حالا روزگارمون سیاه شده بود مامانم فقط گریه میکرد بابام هرچی پول داشت و خرج دوا درمون من کرد تا اینکه گفتن باید عمل بشه