2777
2789
عنوان

قصه شب 📖

35 بازدید | 0 پست

فنجان قهوه را تعارفش کردم.

وقتی نگاهش کردم دلم سوخت.😔


اما وقتی یادم آمد که چطور با فریب و نیرنگ قول خرید خانه و ماشین مرا وادار به ازدواج کرد حالم به هم خورد.


هنوز قهوه اش را نخورده بود که گفت: آماده شو که می خواهیم جایی برویم. 


همین طور که از قهوه می نوشید از جیبش سوئیچی به من داد: امروز قولنامه اش کردم. 🚗


بریم محضر تا سند خانه را هم به نامت کنم.🏠


ناگهان روی زمین ولو شد. 


متوجه شدم كه سیانور اثر کرده بود!!!


ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792