2777
2789
عنوان

ماجرای زندگی من و خیانت بابام به ما😔

| مشاهده متن کامل بحث + 1341 بازدید | 70 پست

جریان از جایی شروع شد که خاله ی من با یه مرد اشغالی ازدواج کرد که معتاد بود ، خالم زن دومش بود ، دوتا بچه ی بزرگ داشت یه دختر و یه پسر

خالم با همه ی این وجود زنش شد چون فکر میکرد اگر ازدواج نکنه با اون دیگه موردی براش پیش نمیاد و با وجود همه ی اینها باهاش ازدواج کرد

شوهرش شرط گذاشته بود که حق نداری بری پیش فامیل و اشناهات و خواهرا و مادر ، پدرت رو میتونی خیلی دیر به دیر ببینی اونم قبول کرد

اقایون داداشایی که توی سایت هستن جا آباجی ماهستن😎سر به سر من نذارین تهش به دعوا و فوحش و در اخر لغو کاربری ختم میشه😀 وقتی یادم میاد کیا تو زندگیم واسم مهم بودن سرمو میگیرم بالا و تف میکنم تو آسمون تا برگرده تو صورتم:/حالا گیرم من لغو کاربری شم ؛ چی گیر تو میاد ها؟ کاربری چهار نفره هی نگین تاپیکه باهم فرق داره پس دروغه /: ایشششش

بعد از ازدواج تقریبا بعد دو_ سه سال بچه دار شدن

هر روز خدا دعوا داشتن و بابای من چون خیلی به قول اونا ادم مومن و با ایمانی بود هرکس مشکلی براش پیش میومد با بابام مشورت میکرد

البته اینم بگم شوهر خالم ۱۵ سال با خالم تفاوت سنی داشت و معتاد بود و مش*روب میخورد

خلاصه مامان من چون بچه بزرگه بود همه ی کارا رو گردنش بود ( نگه داری از مادرش، خواهراش و برادراش)

اینم بگم کلا ۶ تا بچن  سه تا دختر سه تا پسر

دایی هام وضع مالی خوبی نداشتن ولی ما تقریبا از لحاظ مالی تو کل فامیل بهتر بودیم

یعنی هرکس مشکل مالی داشت انگار بابای من کیف پولش بود و ندارم ندارماشون برای ما بود

اقایون داداشایی که توی سایت هستن جا آباجی ماهستن😎سر به سر من نذارین تهش به دعوا و فوحش و در اخر لغو کاربری ختم میشه😀 وقتی یادم میاد کیا تو زندگیم واسم مهم بودن سرمو میگیرم بالا و تف میکنم تو آسمون تا برگرده تو صورتم:/حالا گیرم من لغو کاربری شم ؛ چی گیر تو میاد ها؟ کاربری چهار نفره هی نگین تاپیکه باهم فرق داره پس دروغه /: ایشششش

یه تجربه بگم بهت. الان که دارم اینجا می نویسم کاملاً رایگان، ولی نمی دونم تا کی رایگان بمونه. من خودم و پسرم بدون هیچ هزینه ای یه نوبت ویزیت آنلاین کاملاً رایگان از متخصص گرفتیم و دقیق تمام مشکلات بدنمون رو برامون آنالیز کردن. من مشکل زانو و گردن درد داشتم که به کمر فشار آورده بود و پسرم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت که خدا رو شکر حل شد.

اگر خودتون یا اطرافیانتون در گیر دردهای بدنی یا ناهنجاری هستید تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

خلاصه گذشت گذشت و گذشت خالم یه پسر به دنیا اورد  از اون موقع به بعد خالم با شوهرش بیشتر دعواش میشد

و هروقت قهر میکرد پا میشد میومد خونه ی ما

خونه ی ما هم خیلی کوچیک بود یعنی ساختش بد بود برای همین خیلی جامون تنگ بود

اونم پا میشد با دوتا بچه همینجور میومد خونه ی ما با این جای تنگمون😐

هی اشتی میکردن دوباره دو روز بعدش دعوا و قهر

من خالمو‌درک میکردم ولی انتظار داشتم اونم مارو درک کنه و اینم بگم خونه ی مادربزرگم دقیقا دوتا خونه اون ور تر بود و مادربزرگم با یکی از دایی هام زندگی میکرد و خونه ی تقریبا خوبی داشت ولی خالم پا نمیشد بره اونجا ،اینم بگم که مادر بزرگم خیلی اصرار میکرد که خالم بره اونجا ولی اون نمیرفت، میدید جای ما تنگه ما هم خب هر روز خدا مهمون داشتیم با دوتا بچه ی محصل بازم پا نمیشد بره خونه ی مادرش و تقریبا دوسال خونه ی ما بودن و من باید همیشه حواسم به پسرش میبود، یعنی یه جوری شده بود که انگار من مامان پسرشم بهم میگفت مامان ( البته اون چون همش میرفت دادگاه برای مهریش بچش همش باید پیش من میبود و واقعا دلم برای بچش میسوزه خیلی گناه داشت الان مشکل عصبی پیدا کرده😔)

اقایون داداشایی که توی سایت هستن جا آباجی ماهستن😎سر به سر من نذارین تهش به دعوا و فوحش و در اخر لغو کاربری ختم میشه😀 وقتی یادم میاد کیا تو زندگیم واسم مهم بودن سرمو میگیرم بالا و تف میکنم تو آسمون تا برگرده تو صورتم:/حالا گیرم من لغو کاربری شم ؛ چی گیر تو میاد ها؟ کاربری چهار نفره هی نگین تاپیکه باهم فرق داره پس دروغه /: ایشششش
چرا همه داستان زندگیا مال ۱۲ شب به بعده؟؟؟؟

چون ابن موقع من میتونم فقط بیام سراغ گوشی

اقایون داداشایی که توی سایت هستن جا آباجی ماهستن😎سر به سر من نذارین تهش به دعوا و فوحش و در اخر لغو کاربری ختم میشه😀 وقتی یادم میاد کیا تو زندگیم واسم مهم بودن سرمو میگیرم بالا و تف میکنم تو آسمون تا برگرده تو صورتم:/حالا گیرم من لغو کاربری شم ؛ چی گیر تو میاد ها؟ کاربری چهار نفره هی نگین تاپیکه باهم فرق داره پس دروغه /: ایشششش

هستین ایا؟ بژارم بقیشو؟

اقایون داداشایی که توی سایت هستن جا آباجی ماهستن😎سر به سر من نذارین تهش به دعوا و فوحش و در اخر لغو کاربری ختم میشه😀 وقتی یادم میاد کیا تو زندگیم واسم مهم بودن سرمو میگیرم بالا و تف میکنم تو آسمون تا برگرده تو صورتم:/حالا گیرم من لغو کاربری شم ؛ چی گیر تو میاد ها؟ کاربری چهار نفره هی نگین تاپیکه باهم فرق داره پس دروغه /: ایشششش
هستین ایا؟ بژارم بقیشو؟

ها بل

دلم میخواد خونه م زوتر ساخته بشه وسیله های بنجلم بچینم توش خودمم وسط قالی دراز به دراز بیوفتم هر کس زنگ زد گفت کجای بگم خونه خودم 😭😭😭ای خدا یعنی میشه 😔😔پسرم سر تو حافظه حوصله توان زانو کمر دندون مو همه چیزم نابود شد اگه زنت نذاره بیایی ببریتم دکتر خودم جررررررش میدم 😑😑😑

بلههههه

گفته بودم چون تو بیایی غم دل با تو بگویم ...چ بگویم بیرون رود از دل غم چون تو بیایی....🤱 خیلی وقته منتظرتم مادر بیا و از چشم انتظاریی طولانی منو دربیار بیا عزیز مادر تا خاطرات روزهای تلخم رو برایت بخوانم 😥 دیگه از دکتر از آمپول از غربت متنفر شده ام مادر ببین برای داشتنت چطور هر دردی و هر ملامت و نگاه سنیگینی رو تحمل میکنم 😔  خدا رو چه دیدی شاید روزی ورق برگشت ....باور میکنی برای داشتنت ثانیه ایی هم نشده که نگم خدایا حتی که تو سرنوشتم نوشتی عقیم به رحمانییتت قسمت میدم تعغیر بده سرنوشتمو ..🤲 خدایا به حق مادران شهدا دل مادرمو شاد کن چندین ساله داره پا به پای من زجر میکشه دیگه پیر شده از غصه من ... ان شاالله به حق بی بی حضرت زهرا(س) هیچ خونه ایی در انتظار فرزند نباشه دامن همه منتظرا سبز شه  ..آمین 🤰🤲 برای مادر شدنم از ته دلت دعا کن 😍
هستین ایا؟ بژارم بقیشو؟

هستیم بذااار لطفا

در دل هر سیبی دانه ها محدودند در دل هر دانه سیبها نامحدود ،روزگاریست عجیب دانه باشیم نه سیب                                           طرف عینک نمیزد که نگن عینکیه جلوی پاشو ندید و خورد زمین از فردا بهش گفتن چلاق .... واسه ی خودتون زندگی کنین 🌱🌱🌱

وضعیتمون اصلا خوب نبود و مامان و بابام علاوه بر خرج منو داداشم باید خرج بچه ی اونا هم میدادن. چون شوهر خالم اصلا خرجی نمیداد

تقریبا دوسال گذشت تا خالمینا بالاخره پاشدن دنبال خونه گشتن و یه خونه پیدا کردن که سه تایی برن اوش زندگی کنن ولی خب از شوهرش طلاق نگرفته بود

ما تا یکم اومدیم عادت کنیم به این زندگی مادر بزرگم وضعیتش خوب نبود و همش مریض بود و اینم بگم مادر بزرگم اصلا ادمی نبود که همش بشینه توی خونه همش میرفت مسافرت و اینا

تو این هاگیر و واگیر داییم توی یه شکرت استخدام شد با حقوق خوب فقط مشکلش این بود توی یک هفته دوشب ، شبکار میبود و مادربزرگم تنهایی نمیتونه بخوابه و یه وقت حالش بد میشه، ما اونموقع داشتیم خونمون رو میساختیم و خودمون رفته بودیم خونه ی عموم طبقه ی بالاش نشسته بودیم ، مادربزرگم سخت بود براش که هی بخواد بالا و پایین شه ، بقیه بچه هاشم شرایط اینو‌نداشتن ازش نگه داری کنن ، حتی ما هم شرایطشو نداشتیم ولی مجبور بودیم

خلاصه هرجور که بود گذشت و ما خونمون اماده شد و اومدیم توش

اقایون داداشایی که توی سایت هستن جا آباجی ماهستن😎سر به سر من نذارین تهش به دعوا و فوحش و در اخر لغو کاربری ختم میشه😀 وقتی یادم میاد کیا تو زندگیم واسم مهم بودن سرمو میگیرم بالا و تف میکنم تو آسمون تا برگرده تو صورتم:/حالا گیرم من لغو کاربری شم ؛ چی گیر تو میاد ها؟ کاربری چهار نفره هی نگین تاپیکه باهم فرق داره پس دروغه /: ایشششش

من برای اولین بار تو زندگی اتاق جدا گیرم اومدع بود و خیلی خوشحال بودم و دلم میخواست اتاقمو هرجور که دلم میخواست بچینم

قرار هم گذاشتیم این دو روز در هفته ای که مادربزرگم میاد خونمون بره  توی اتاق داداشم بخوابه چون نمیتونه روی زمین بخوابه

داداشم هم به خواسته ی خودش گفت من میرم توی پذیرایی میخوابم این دو روز رو

خلاصه همه چیز خوب بود و دوباره سر و کله ی خالم تو زندگی ما پیدا شد

از هرموقعیتی سعی میکرد استفاده کنه تا بابای من بره پیشش ، مثلا میگفت پام میخچه در اورده بابام‌بیاد ببردش دکتر، ( اینم بگم دایی هام ماشین نداشتن فقط یکی از دایی هام ماشین داشت که اونم همش سر کار بود) برای همین بابام همش باید از همه لحاظ کمکشون میکرد

مامانمم بنده خدا دریغ نمیکرد از کمک کردن

اونام هی افتاده بودن خونه ی ما و همش تو اتاق من میخوابیدن

اقایون داداشایی که توی سایت هستن جا آباجی ماهستن😎سر به سر من نذارین تهش به دعوا و فوحش و در اخر لغو کاربری ختم میشه😀 وقتی یادم میاد کیا تو زندگیم واسم مهم بودن سرمو میگیرم بالا و تف میکنم تو آسمون تا برگرده تو صورتم:/حالا گیرم من لغو کاربری شم ؛ چی گیر تو میاد ها؟ کاربری چهار نفره هی نگین تاپیکه باهم فرق داره پس دروغه /: ایشششش

من سال اخر دبیرستانم بود و مهم ترین سال تحصیلیم و به جای تمرکز روی درس همش باید حواسم به دیگران میبود و اصلا شرایط درس خوندن نداشتم😔 ولی نمره هام خداییش عالی بود

بعد یه مدت صدای داداشم هم در اومد که چرا من همش باید توی پذیرایی بخوابم و من همش رو تخت بخوابم و مامان و بابام تصمیم گرفتن که تخت مادربزرگم رو بیارن توی اتاق من و برای داداشم تخت جدید بگیرن🙂💔

اقایون داداشایی که توی سایت هستن جا آباجی ماهستن😎سر به سر من نذارین تهش به دعوا و فوحش و در اخر لغو کاربری ختم میشه😀 وقتی یادم میاد کیا تو زندگیم واسم مهم بودن سرمو میگیرم بالا و تف میکنم تو آسمون تا برگرده تو صورتم:/حالا گیرم من لغو کاربری شم ؛ چی گیر تو میاد ها؟ کاربری چهار نفره هی نگین تاپیکه باهم فرق داره پس دروغه /: ایشششش

من تو اون شرایط افسردگی خیلی خیلی خیلی شدید گرفتم ولی پدر و مادرم اینقدر خودشونو غرق مشکلات دیگران کرده بودن که دیگه منو یادشون رفته بود


خالمم تا میدید مادربزرگم نیست پا میشد با بچه تاش میومدن خونه ی ما😐

دیگه کم کم خالم حتی خریداشو میگفت ما براش بگیریم و یه جوری شده بود انگار ما کلفتشیم

انقدر که مامانم خرج بچه های خالم کرد خرج منو و داداشم نکرد

من به خاطره کفشم پاهام ورم کرد ولی میگفتن فعلا نداریم که کفش بخریم ولی من میدونستم دارن و خرج اونا میکنن

دیگه واسشون مهم نبود من چجوری دارم زندگی میکنم

اقایون داداشایی که توی سایت هستن جا آباجی ماهستن😎سر به سر من نذارین تهش به دعوا و فوحش و در اخر لغو کاربری ختم میشه😀 وقتی یادم میاد کیا تو زندگیم واسم مهم بودن سرمو میگیرم بالا و تف میکنم تو آسمون تا برگرده تو صورتم:/حالا گیرم من لغو کاربری شم ؛ چی گیر تو میاد ها؟ کاربری چهار نفره هی نگین تاپیکه باهم فرق داره پس دروغه /: ایشششش
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز