پدرشوهرم ۱هفته پیش به رحمت خدا رفتن از اونموقع شوهرم یجوری شده.امروز رفتیم بازار واس بچه ها خرید تا رفتیم اومدیم همش با تلفن حرف میزد برادر زادش یا برادرش زنگ میزدن.موقع خرید کفش ها میگم ببین چجورین.وبعدش میگم یه کم اون گوشی بزار کنار یجوری وسط بازار سرم داد کشید نگو .هیچی نگفتم همه یجوری نگامون میکرد .بعدش اومدیم .خونه بچه ها پفک خورده بودن زیر انداز مونده بود وسط پذیرایی از وقتی رسیدیم همش بهونه .گفتم اشکال نداره بزار باشه الان سفره باز میکنم .میگه علط میکنی وفلان .بعدش گفتم چرا اینجوری میکنی یجوری سرم هجوم اورد ودستش روم بلند کرد نگو ..موندم چیکار کنم .منم اونقدر گریه کردم سرم داره میترکه .به هیچ اعصابش خورد میشه .انگار من دلم میخواست باباش بمیره
درکش کن روزهای سختی رو داره میگذرونه خودتو بزار جای اون
ولش کن ی مدت بزار حال خودش باشه گرچه کارش غلط بوده
من همچین رفتاریو تحمل نمیکنم
داد بزنه سرم داد میزنم
البته کلا جرئت نداره وسط جمع سرم داد بزنه میدونه کولی بازی درمیارم همونجا ابروشو میبرم
حالا تازه فوت کرده کاش خریداتون رو نگه میداشتین برابعد
ناراحت نباش ادمها تواین موقعیت ها اعصاب ندارن
شرایط خوبی نداره اصلا . کمکش کنید
داره دوران سوگواری رو میگذرونه و شرایطش سخته عزیزم،بهتره به جای کلنجار رفتن باهاش بهش ارامش بدی و فضا رو اروم کنی و درکنارش باشی نه مقابلش
تو این شرایط وقت خرید نبوده اصلا،رهاش کن یه مدت تنها باشه تا بپذیره وگرنه افسرده میشه
درکش کن حالش دست خودش نیست الان..گیر ندهاصلا
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
