سلام دوستان من چندماهی پیش یه مشکل بزرگ داشتم که خودم باعث شدم پیش بیادوخیلی پشیمونم من هشت ساله ازدواج کردم ودوتابچه ی پنج ساله ویکی هشت ماه دارمه دوتاشون پسرن،،،ازاول داستانمومیگم من چندسالی پیش باشوهرم دعوام شدوقهرکردم رفتم خونه ی بابام بعدازچندماه قهربودن من اونجاباپسرهمسایمون اشناشدم ویه هفته ای باپیام حرف زدیم واون میگفت هروقت طلاقتوبگیری من میام میگیرمت و اینا،،،،،،خلاصه من ازکارم پشیمونشدم وگفتم شوهرمودوسدارم فقط خواستم باهات درددل کنم وازش جداشدم وبرگشتم پیش شوهرم،،،،اون موقع ها بچه نداشتم،،حالابعدازچندسال من تومحله ی بابام ایناخونه درست کردیم وبااون پسره همسایه شدیم،،حالابعدازچندسال به من پیام میده که بایدبامن باشی وگرنه همه چیزوبه شوهرت میگم وازاینجورتهدیدا،،منم محلش ندادم وخیلی وقتاتوکوچه هم باهاش رودرومیشدم اینم بگم من شوهرخیلی مذهبی دارم واین چیزاخیلی براش مهمه واگربفهمه هردوتامونومیکشه