سلام
زن عموی من خواهرشوهرم هم میشه
منوشوهرم دیشب رفتیم خونشون وشب رواونجاموندیم
یه پسرعمودارم ک ۱۷سالشه وداداش منم باپسرعموم همسنه
من باداداشم وپسرعموم کل کل زیاد میکنم
دیشب ک مارفتیم خونه عموم داداشمم اونجابودوباپسرعموم مشغول بودن توگوشی
خلاصه تاامروز صبح هی مسخره بازی دراوردن وخندیدن وبامنم یکسره کل کل کردن
شوهرمم هی باهاشون بحث میکرد
خلاصه من ازخونه عموم رفتم خونه بابام ایناوب مامانم گفتم داداشم خیلی بامن کل کل کردپیش زن عمواینا
گفتم مگه من بااون همسنم؟خلاصه ازدستش کلی نالیدم وداداشمم ک اومدخونه مامان وبابادعواش کردن
اونم گفت شماک ازاونجارفتیدپسرعموم ب مادرش گفته ایناچرا اومدن خونه ما(منظورش منوشوهرم بودیم)
منم ب شوهرم گفتم خواهرزادت ک پسرعموی خودمه ب مادرش اینجوری گفته بعدازما
گفتم تواین همه خوبی میکنی واخرم پشتت اینجوری گفتن
خلاصه شوهرمم زنگ زد ب پسرعموم وگفت من دیگه تو هرکاری داشته باشی عمرا انجام بدم واین چ حرفیه وب خواهرشم گفت متاسفم برای پسرت
پسرعموم وزن عموم قسم خوردن ک مانگفتیم
ب داداشمم زنگ زدن ک ماکی این حرفوگفتیم
داداشمم زنگ زد ب من وکلی بهم حرف زدو گفت حالامن یه چی پیش توگفتم چرا گفتی
عذاب وجدان دارم ک داداشم این وسط خراب شد
حقش بودولی دلم نمیخواست اینطور بشه
اعصابم خیلی داغونه