از فامیلای مادریم بدم میاد، همیشه منو و بابام اذیت کردن و همیشه خاستن ضربه بزن
شب خاستگاریم ک یه دایم خاست بهم بزته سر مهریه فضولی کرد بابام جمش کرد
از اینور یه خواهرم به پسره دوست داره بابام و ما مخالفیم اونا واسه این ک سو تستفاده کنن خواهرم گفتن تو بیا پیش ما بمون خواهرم از خونه رفته با ما دعوا گرفته میگه اونا از من حمایت میکنن
بابام زنگ زد گفت خونتون راش ندین تا دلگرمی داشته باشه ولی الکی میگن نه ما دلمون میسوزه
بعد زنگ زدن با من دعوا فحش
تازه ی زندایم طلبکار هست ک چرا من بهشون توهین کردم این کارا کردن
خستم دیگ بشدت
حدیدا عروسی یکی از دختردایما اصلا حال ندارن برم ببینشون
تازم عقد کردم
خیلی خستم🥺
چی کنم که انقد اذیت نشم از درون حرص نخورم