2777
2789
عنوان

با مامانم چیکار کنم؟

248 بازدید | 33 پست

من ۲۳ سالمه انگار تو خونه زندونیم هرجا مامانم بگه میتونم برم میخوام برم پیش دوستام میگه نمیخواد واجب که نیست به همه چی گیر میده حتی لباس پوشیدنم و این که کی میخوابم

فقط میشنوم ک چادر بپوش موهات بیرونه چرا سرت تو گوشیه

یه بار میخواستم برم پیش دوستم که ۱۶ ساله دوستمه و میشناستش اینقد گیر داد بهم که مامان دوستم زنگ زد بهش گفت بزار بیاد

خودش اهل اینور اونور رفتن نیست فکر میکنه هرجا میرم باید یکی همرام باشه خسته شدم اینقد رو زده به عمو و خاله و دایی آخه مگه من بچم؟

دانشگاه میرم باید یکی ببرتم بیارتم نباید برم بیرون فقط اگه کار داشتم اونم کسی همرام باشه با ۲۳سال سن نمیتونم صورتمو بند بندازم به خدا آب میشم تو دانشگاه جلو بقیه

پیام های کارتم رو گوشیشه هرموق کارت بکشم زنگ میزنه چی خریدی

یه بارم باهاش مخالفت کنم تا یکی دو هفته باهام سرسنگینه و سر کوچیکترین چیزا بهم گیر میده و سرم داد میزنه

هربار بخوام کاری بکنم یا جایی بدم بخدا چندبار قبلش گریه میکنم چون میدونم قراره چه اتفاقی بیوفته (مثل همین الان) و چندروز با خودم کنجار میرم که چجوری رفتار کنم همش تو استرسم

خودم یه ذره استقلال ندارم بتونم جلوش وایسم با کوچیکترین چیزی که بهم بگه حتی گریه میکنم

بخوامم بهش بگم بریم مشاوره میگه تو حرف منو گوش نمیدی گوش بده اوکیه، آخه اگه این گوش ندادنه گوش دادن چیه؟

بخدا خسته شدم دیگه هیچ راهی به ذهنم نمیرسه

یه تجربه بگم بهت. الان که دارم اینجا می نویسم کاملاً رایگان، ولی نمی دونم تا کی رایگان بمونه. من خودم و پسرم بدون هیچ هزینه ای یه نوبت ویزیت آنلاین کاملاً رایگان از متخصص گرفتیم و دقیق تمام مشکلات بدنمون رو برامون آنالیز کردن. من مشکل زانو و گردن درد داشتم که به کمر فشار آورده بود و پسرم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت که خدا رو شکر حل شد.

اگر خودتون یا اطرافیانتون در گیر دردهای بدنی یا ناهنجاری هستید تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

علت اینکه تا می خوای حرف بزنی گریه ات می گیره استرس و اضطرابه که باید درمان بشه حتما . باید یاد بگیری مهارت های زندگی رو که قوی باشی حتما مشاوره روانشاسی بگیر یا زنگ بزن صدای مشاور 1480

با خدا باش و پادشاهی کن

انگار شرایط خودمو برام گفتی من بیچاره یه ابروو زشتی داشتما مامانم میگفت دختر نباید دست بزنه منم ترم اخر دانشگاه بودم مخفیانه رفتم ارایشگاه وابروم درست کردم 

ازترس خونه رفتم زیر پتو هی اومد حرف بزنه دید نمیام ازتخت بیرون 

اخرش بش گفتم رفتم ابروم درست کردم میخوای بکشیم بکش 

من مجرد بودم خونه پدرم راحت نبودم حس اضافه بودن داشتم اولین خواستگار اومد ازدواج کردم الان بعد  ۱۰ سال یه سر سوزن هم دلم واسشون تنگ نمیشه نمیدونم مقصر کیه ولی من هیچوقت باهاشون خوش نبودم واسم مثل غریبه بودن همیشه حس میکردم پدرو مادر واقعیم نیستن .

خواستگار خوب اومد ازدواج کن برو مامانت تغییر نمیکنه

اینم یکی دیگه از مشکلاتمه، که ازدواج کن من خیالم راحت شه

ازدواج کردی اون هرجا خواستی ببرتت...

ازدواج کردی برو سرکار...

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز