2777
2789

بودا به دهی سفر کرد ، زنی که مجذوب سخنان او شده بود از بودا خواست تا مهمان وی باشد ،

بودا پذیرفت و مهیای رفتن به خانه‌ی زن شد


کدخدای دهکده هراسان خود را به بودا رسانید و گفت : این زن، هرزه است به خانه‌ی او نروید! ، بودا به کدخدا گفت :

یکی از دستانت را به من بده

کدخدا تعجب کرد و یکی از دستانش را در دستان بودا گذاشت

آنگاه بودا گفت : حالا کف بزن!

کدخدا بیشتر تعجب کرد و گفت :

هیچ کس نمی‌تواند با یک دست کف بزند ؟!


بودا لبخندی زد و پاسخ داد : هیچ زنی نیز نمیتواند به تنهایی بد و هرزه باشد، مگر این که مردان دهکده نیز هرزه باشند....

.(به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل ، که گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم .)  ( که مازندران شهر ما یاد باد ، همیشه بر و بومش آباد باد. )

ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792