نمیشه وقتی میخوابه پشیمون میشم از بی محلی ها و دعوا کردنام به خودم قول میدم بیدار شد براش وقت بزارم مهربون تر باشم ولی بیدار که میشه نمیتونم اونجور باشم هی بهش بکن نکن میکنم جمع کن و نریز 
یه دختر ۴ ماه دارم که مریضه تشنج داشته دارو مصرف میکنه همش استرس اونو دارم با هر تکون خوردنش اون لحظه شوم میاد جلو چشم اعصابمو بهم میریزه وقتی بزرگه که ۳ سال ۷ ماهشه بهش دست میزنه ناراحت میشم هی میگم دست نزن دست نزن امروز سرشو زد اروم من نشستم گریه کردم اونم گریه کرد 
چند روز بابت تشنجش بستری بود علتی پیدا نکردن همش میگم نکنه ضربه به سرش خورده باشه نکه بزرگه زد اونجور شد 
نکنه اسپاسم پسرخوارگی بگیره 
نکنه چون من بزرگه رو اذیت کردم مادر لایقی نبودم خدام اینجور تقاص میگیره ازم خیلی داغونم