اگه تاپیکای قبلیمو دیده باشید راجب ازدواج دختر عموم که دکتره با پسر عموم که پلیسه صحبت کردم امشب دختر عموم خونه ماست بهش راجب نینی سایت گفتم ازم خواست که ی تاپیک اینجا براش بزنم.
خلاصه اینکه این دوتا همو دوست داشتن خیلی بعد نامزد کردن . حالا پسر عموم ی کاری کرد که بشدت از جلو چشمای دختر عموم افتاد . دختر عموم هم به خانواده ها گفت که می خواد نامزدی رو به هم بزنه اما از اونجایی که عموم یعنی باباش خیلی رو ابرو حساسه گفت که خیلی غلط کردی باید باهاش ازدواج کنی ☹☹ الان خیلی فشار روحی روشه مجبوره ازدواج کنه ولی به پسر عموم گفته من فقط به عنوان ی هم خونه باهات زندگی میکنم و بدون هیچ رابطه و(فقط پیش مردم زن و شوهر باشیم) .... بعدم بهش گفته که اگه به خونواده ها چیزی بگی خودمو میکشم بهش اینجوری گفته که بترسه و نگه . اونم گفته من انقدر ترو دوست دارم که حاظرم همین جوری هم به عنوان هم خونه باهات زندگی کنم و بهش قول داده.
دختر عموم دانشگاهش سنندجه بعد پسر عموم هم انتقالی گرفته که برن اونجا زندگی کنن .درواقع اونجا کسی رو ندارن و غریبن الان دختر عموم اومده میگه از شما بپرسم به نظر تون نامزدش رو حرفش و قولی که داده وایمیسه یعنی به هم خونه بودن کفایت میکنه یانه.....میگه چون اونجا تنهام خیلی میترسم.
در ضمن این شرط رو هم به این خاطر گذاشته کهبعدا از پسر عموم جدا شده......
خدا عموم هام رو لعنت کنه چیکار کردن با این دختر😔