من عاشق پدرومادرمم هر کاری از دستم بر بیاد براشون انجام میدم پدرومادرم خیلی ساده ان هیچ وقت نتونستن مشکلاتمون رو مدیزیت کنن همیشه ضربه خوردیم از این قضیه از خواهرم بخاطر گله گذاریاش خیلی میترسن چند وقت پیش خواهرم کرونا گرفته بود من بخاطر اینکه مامانم اذیت نشه خودم غذا واسشون اماده میکردم میبردن که مامانم نبره وبه زحمت نیوفته وخدای نکرده مریض نشع۰بعد اونردز خبردارشدم قایمکی پاشد رفته کارای خونه حواهرمو بکنه که ابجیم گله نکنه ازش بچه ها من تو کرونا بدجور استرس گرفتم تا جایی که پیش روانپزشک مسرفتم چون پارسال مادرشوهروچندتا ازفامیلای شوهرم ازدست دادیم من حالم بدتر شد رو پدرومادرمم که خیلی حساستر شدم۰وقتی فهمیدم مامانم رفته اونجا دیوونه شدم حالم دست هودم نبود زنگ زدم به بابام وگفتم الان میرم تف میکنم روسون بخدا اصلا متوجه نبود چی گفتم امروز یادم افتاد چیکار کنم بخدا از عذاب وجدان دارم دق میکنم