
در محاصره ی چهار دیوارم دلم برای آغوش کسی تنگ است،
دلم هوای عطر کودکی دارد ،مادر را نگاه می کنم موهای سیاهش را گم کرده،
باید به او بگویم که آغوشش چه اکسیری ست، باید سپیدی تک تک موهایش را جبران کنم.
ولی چه گونه؟...موهای سپید مادر به من آموختند که شب تیره هم عاقبت روشن خواهد شد و من تا خود صبح می نویسم،
هر تار سپید موی مادر می باید کتابی شود..