تو عقدم ، یه خواهر شوهر دارم 10 سالشه ولی پدرم و درآورده، خسته و افسرده شدم، میمیره برام ولی خیلیم عذابم میده، هیچکسم چیزی بهش نمیگه انگار نه انگار من دارم اذیت میشم، انقدر لوس بخدا انگار 2 سالشه، میترسم بعد عروسی که کلا داخل یه ساختمون هستیم و نزدیکیم ول کن نباشه و نتونیم راحت باشیم، نگید بچس و فلان و... منم سنی ندارم و اول جوونیمه ذوق دارم اما وقتی میرم خونه نامزدم یه دو دقیقه بخوایم بریم سر کوچه گریه میکنه منم ببرید و برگردیم قهر میکنه و..... حتی چندباری دیدم میره تو اتاق رخت خواب من و شوهرم و از هم جدا میکنه 😶
تقصیر شوهرمم هست، دختره ی دیو و چنان تو خیابون بغل میگیره انگار 2 سالشه، خرید کردنی که نگووووو دست شوهرم و میگیره میبره جلو من میمونم پشت با یه عالمه حرص
وای خدایا حرصم گرفت چه آدمیه مامانش باید بهش یاد بده
به شوهرت بگو یکاری کنه
هیچی به اندازه جاری زشت به آدم اعتماد بنفس نمیده با خودمعهد بستمبه هیچعنوان داخل تاپیک های ناراحتی و انرژی - نرم، هیچی مهم تر از آرامش ذهنِ عزیزم نیست آخهجدیدا مد شده میرید بیرون جشن تفریح مهمونی و مسافرت ، کرونارو این ور اون ور جابجا میکنید توجیه همتونم اینه که ما با رعایت پرتوکل های بهداشتی رفتیم تفریح آره جون عمتون کاش نسل انسان های بیشعور زودتر منقرض میشد🤣