2777
2789

چند وقت پیش کتابی می خووندم از نویسنده ای که مدرس مدیریت بود و پدر یک خانواده پدر جمعیت .

در لابلای مباحث کتاب به یک عادت جالب خانوادگی که برای خودشون مقرر کرده بودند ،اشاره داشت .

این که تو تقویم کاری اش مثلا دوشنبه هر هفته یک قرار  دونفره با یکی از فرزندانش داشت و اون روز،  ساعتی رو با هم به خلوت دو نفره تو یک کافه یا رستوران یا پارک و... با اون فرزند می گذروند.

به این فکر کردم که چقدر جالب بود اگر والدین ما هم تو زندگی شون چنین برنامه ای داشتند. 

و اگر دغدغه جدی برای ایجاد صمیمیت خانوادگی وجود داشت و برای رسیدن به این هدف فکر می شد ، چه ایده های جالبی می تونست شکل بگیره و عملی بشه .

شما چی به ذهنتون می رسه؟ فکر می کنید چه کار هایی از والدین تون بر می اومد که می تونست احساس بهتری از فرزند بودن بهتون منتقل کنه و ارتباط صمیمانه تر و عمیق تری بین شما و اونها ایجاد کنه؟

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

میتونستن دوتا کتاب مطالعه کنن قبل بچه اوردن

بچه اوردنش ک فقط مهم نیست

کاش اینو همه درک کنن

ادم میشناسم وقتی میره عروسی مهمونی تولد اینا ،اگه بعدش یه بلایی سرش نیاد یعنی چشم نخورده،و اگه چشم نخورده باشه به این باور میرسه که به اندازه کافی زیبا نبوده😢

پدر مادرم بچه دار شدنو خیلی سطحی گرفتن،سطح فکرم اصلا باهاشون یکی نیست،اصلا نمیتونن درک کنن که زمانه عوض شده ،من از لحاظ فکری گاهی خیلی ادیت میشم

انصاف نیست یکبار به دنیا آمدن واین همه مردن..

اینکه مث همه پدر مادرا به فکر جهازم بودن که الان انقد سرکوفت از قوم شوهر نشنوم که هیچی نداری اینکه یه سال خانوادم رفتن شهرستان بابام اینجاست لااقل یه بار میگفت آماده باش بیام دنبالت بریم بیرون که فامیل شوهر فک نکنه بی کس و کارم 

فقط 11 هفته و 3 روز به تولد باقی مونده !

1
5
10
15
20
25
30
35
40

تاریخ۱۴۰۴/۰۳/۰۲ بیبی چکم مثبت شد 🥰۱۴۰۴/۰۳/۰۳ جواب آزمایشم با بتا ۱۶۰۰ مثبت شد مامان جون نمی‌دونم دختری یا پسر ولی منو بابا عاشقانه دوست داریم و از حضورت خوشحالیم 😘۱۴۰۴/۳/۳۱ رفتیم سونوگرافی خدارو شکر قلبت تشکیل شده بود😍۱۴۰۴/۰۴/۱۸ واسه اولین بار صدای قلب کوچولوی شنیدم  🤩۱۴۰۴/۴/۲۳ رفتیم انتی بابا کلی ذوق کرد از دیدنت و توهم حسابی شیطنت و دلبری میکردی دستای کوچولوت تو دهنت بود و دکتر احتمال داد یه پسر ناز باشی😍۱۴۰۴/۵/۲۰ اولین ضربهات مثل نبض حس کردم عشق مامان 🥰۱۴۰۴/۰۶/۰۵ رفتیم آنومالی ماشاالله خیلی شیطونی مامانی همش داشتی میچرخیدی دوست داشتم ساعتها به صفحه مانیتور نگاه کنم و ببینمت خانم دکتر گفت یه پسر نانازی 🥰۱۴۰۴/۰۶/۱۳ اولین خریدت کردیم دوتا زیر دکمه کوچولو بابا همش میگه این خیلی برات بزرگه 🤩۱۴۰۴٫۰۷/۰۲ وقتی بابایی دستش رو شکمم بود یه لگد محکم زدی بابایی کلی خندید و ذوق کرد برات ❤️ ۱۴۰۴/۰۷/۰۳ پریشب با دیدن خون یه شوک بهم دادی مامانی اونجا احساس کردم یه تیکه از وجودمی و چقدر بهت دلبستم من گریه کردم و بابایی خیلی نگرانت بود رفتم دکتر و گفت نیم سانتی دهانه رحم باز شده و باید استراحت کنم 😢۱۴۰۴٫۰۷٫۱۵ امروز اتفاقی فهمیدیم بابایی از یه آهنگ خارجی خوشش میاد توهم خوشت میاد و هروقت اون آهنگ میذاریم کلی تکون میخوری منو باباییم دستمون میذاریم رو شکمم و دوتایی از شیطنتات کیف میکنیم راستی اسمتم انتخاب کردیم قلب مامان  ❤️

ما هم این روال رو داشتیم و خیلی صمیمانه شکل گرفت روابطمون. 

اما چیزی که من درمورد مامان بابام نمی‌پسندم با این که خیلی هردو رو دوست دارم و قبولشون دارم اینه که تا حدی سعی میکردن به جای ما تصمیم بگیرن از بابت خرید کردن تا رشته ی تحصیلی برای همین گاهی کشمکش داشتیم با هم. 

من سعی میکنم به انتخاب های بچم بیشتر احترام بذارم ان شاء الله که موفق بشم و نیوفتم تو وادی کنترل کردن 

 « هوشم ببر زمانی تا کی غم زمانه »

من ۷ سالم که بود داداشم دنیا اومد از همون موقع تا الان که ۲۰ سالشه تمام توجه مامانم معطوف به داداشم شد و من کمترین نقش و داشتم. فقط دوتا بچه بودیم.    هیچوقت رابطه صمیمی بین من و مامانم نبوده و نیست.   این بزرگترین خلا عاطفی توی زندگیمه

دو ساله مبتلا به ام اس هستم...    عاشق شوهر و دخترمم.  مهربون و شوخ طبعم در عین حال مغرور.  با همه ارتباط میگیرم جز خواهر شوهرام😅 از اون موفرفری هایی هستم که آرزومه موهام لخت باشه🙄    به طلسم و جادوجنبل اعتقاد ندارم و باورم اینه که هر چیزی علت منطقی داره.   دوست دارم همیشه نماز بخونم ولی خیلی وقتا تنبلیم میکنه وضو بگیرم ! خدایا چی میشد وضو رو بیخیال میشدی...😑  خودم زیاد حرف میزنم ولی حوصله آدم پرحرف و ندارم☺

پدر مادر من اگه قانون تو خونه میذاشتن و انقدر ازادی نمیدادن ب بچه ها و به فکر مدرسه و دوستانی ک بابچه ها در اتباط بودن ،بودن فک میکنم زندگی بهتری داشتیم اگه انقدر ازادی به پسرای خونه نمیدادن هم الان این همه مشکل واسشون ایجاد نمیکردن

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778

جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته

2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز