گفتم دختر جوونه دلش هزارجا میره پس فردا هرچی شد میاین میندازین گردن من
زنش گفت دوباره اون حرفارو نزن دختر منو چی فرض کردی مگه هرکی میاد جلوت مثل خودته که دلش هوایی باشه
شوهرم گفت حرف دهنتو بفهم زهرا این حرفا چیه راست میگه خب مسئولیتش زیاده نمیتونیم قبول کنیم بره خونه مامان اینا
برادرشوهرم گفت تو که اجازه زنتو میخواستی بیخود کردی گفتی اشکالی نداره مگه من بازیچه دست زن توعم
انگار قبلا بهش گفته بوده اینم نتونسته نه بگه
دیگه خلاصه