مثلا امروز تولدم بود مامانمو خواهرم ک پیش هم بودن حتی یادشون نبود حتی تلفنی هم باهم حرف نزدیم شوهرم از صبح تا ساعت ۱۱ شب تنهام گذاشت تازه باردار شدم نخواستم برم بیرون بخاطر پله های زیاد ساختمونمون با انقدر تنها موندم و زل زدم ب درو دیوار دیوونه شدم اخرشب هم شوهرم ی دروغ بزرگ گفت و گفتم چرا داری دروغ میگی گفت همینه ک هست ناراحتی برو خونه بابات خیلی ناراحتم خیلی دلم شکسته حس میکنم برای هیچکس اهمیت ندارم
یه تجربه بگم بهت. الان که دارم اینجا می نویسم کاملاً رایگان، ولی نمی دونم تا کی رایگان بمونه. من خودم و پسرم بدون هیچ هزینه ای یه نوبت ویزیت آنلاین کاملاً رایگان از متخصص گرفتیم و دقیق تمام مشکلات بدنمون رو برامون آنالیز کردن. من مشکل زانو و گردن درد داشتم که به کمر فشار آورده بود و پسرم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت که خدا رو شکر حل شد.
گلم برا ابنکه آرامش داشته باشی سعی کن از هیچوقت از هیچ کس هیچ توقعی نداشته باشی حتی پدرو مادرت... از این به بعد در حدی که بهت ارزش و اهمیت میدن شمام بهشون ارزش و اهمیت بده