خانما میخام یه چی بگم تروخدا طعنه نزنین مسخره نکنین اقا من خیلی ب خاهرم شک دارم ب شوهرم چشم داره چند بار این موضوع ب مادرم گفتم اونم تایید کرد چون خاهرم کلا زندگی خوبی نداره بعد چند بار ب شوهرش خیانت کرده هرچی مادرم باش حرف میزنه فایده نداره میگ شوهرم دوس ندارم بخاطره بچه ها موندم حالا امشب خونه بابام بودیم ما کلا جلو داماد و برادرشوهرو این چیزا حجاب داریم حالا این چند بار میاد جلو شوهرم سینش درمیاره امروز بلند شد ماکسی پیرهنش لای باسنش گیر کرد خیلی ببخشید جلو شوهرم ولی اون نگاه نکرد سرش انداخت پایین ب شوهرمشک ندارم اصلا اما اون رو اعصابمه چکار کنم بنظرتون کمکم کنین دیگ قطع رابطه کنم
یه مامان شاد و پرانرژی که جز شادی و ارامش پسرم چیز دیگه ای مهم نیست ، خونه بهم ریخته مرتب میشه ، چای سرد شده رو میشه عوض کرد ، غذای یخ شده رو میشه داغش کرد، ظرفای نشسته بالاخره شسته میشن اما دیگه بچه هامون 1ساله یا 2ساله یا 3 ساله و ... نمیشن پس از لحظه به لحظه بزرگ شدنش لذت میبرم و سخت نمیگیرم پسر کوچولوی من مامان عاشقته