از اول زندگیم همیشه باهم دعوایی بودیم تا الان که ده سال میگذره ،نمیگم روزای خوب نداشتیم ولی دعوامون بیشتر بوده تا پدر مادرش بودن به خاطر اونا اذیتم میکرد حالا هم با رفیق بازی و دیر اومدن,دروغگویی و پنهانکاری ،بی مسیولیتی و یه سری رفتارهای دیگه خونم رو تو شیشه کرده اکثرا باهاش قهرم چون نه حرف زدن باهاش فایده داره نه محبت نه دعوا
،خودشم اصلا منو نمیبینه مثل دو غریبه ایم
اونکه به قول خودش منو اذیت نمیکنه و کاری به کارم ندارن ولی من در شرف دق کردنم با کاراش ،کلا چه بزارم برم چه بمونم براش مهم نیست،😔
عرضه طلاق هم ندارم
شما جای من بودید چکار میکردید