2777
2789

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

۳ ساله بودم پدر و مادرم از هم جدا شدن منو ول کردن پیش مادر بزرگم و عموم یه دختر ۳ ساله ک احتیاج ب محبت مادر داشتم ولی بهر جوری بود بزرگ شدم وضع مالی خوبی نداشتیم ولی گذشت شدم ۱۴ ساله بماند ک هیچ وقت پدر یا مادرم نگفتن دخترمون چیزی احتیاج داره یا نه  تو مدرسه هی دوستام می گفتن دوست پسر دارن ولی من جرعت نمی کردم فکر میکردم اگه با کسی باشم میگن اینم شبیه مادرش ولی دوستم با یه پسره آشنا شد اون پسره هم گاهی منو میدی  البته من گوشی مادر بزرگم دستم بوددوستام شمارشو داشتن حالا اون پسره شماره از گوشی دوستم برداشت ب من پیام داد هی گفت من تو دوست دارم کار این حرفا این چند ماهی طول کشید تا من رام شدم

منم عاشق شدم خیلیم بد عاشق شدم جوری ک جرعت پیدا کردم با اون برمبیرون از همه چیز زندگیم خبر داشت و دلداریم میداد حتی یک خواهر و بردارش آشنا شدم ۲ سال باهم بودیم شد ۱۶ یا ۱۷ سالم ک خواستگار داشتم مادر بزرگم راضی بود ب ازدواجم ولی دل من جای دیگه ای بود هر چی هم ب دوست پسرم گفتم بیا خواستگاری گفت من شرایطشو ندارم مادرم نمی ذاره منم نتونستم با خانواده ام مخالفت کنم ازدواج کردم مادر بزرگم فوت شد منم سنی نداشتم بازم عاشق اون بودم ولی هیچ وقت نبخشیدمش یه کاری با من کرد ک نتونم حلالش کنم😔

عزیزم من تاپیکهاتوخوندم خداصبرت بده وان شاءالله خودش محافظ خودتوزندگیت باشه تاوقتی خداهست اصلااحساس بی کسی نکن وخودتوبه خدانزدیک ترکن بعدببین داخل زندگیت چه اتفاقای خوبی رخ میده

ولی بخاطر من زیاد دعوا کرد هر کی مزاحمم میشد می گرفت میزدش بعد ازدواجم با مادر شوهرم زندگی کردم همش ۱۹ سالم بود فکر میکردم اینجورم میشه زندگی کرد شوهرم معتاد شد می ترسیدم حرف بزنم می گفتم ناراحت میشن بعد چند ماه ک ترک کرد گفت بچه بیار تا من‌سالم بمونم قبول کردم باردار شدم ولی از ۵ ماهگی ک باردار بودم شوهرم بهم خیانت کرد دوران بارداری سختی داشتم همش استرس و عصاب خوردی شبا تا صبح خونه نمیومد زایمان کردم خدا بهم پسر داد خواستم بزارم و برم ولی نتونستم ازش بگذرم شوهرم هم چنان خیانت میکرد و شب میرفت عرق خوری  بازم معتاد شد بخاطر پسرم ک پور داشته باشه و مثل من نشه بی کس تحمل کروم دادمش کمپ ولی دست از خیانتش نکشید 

پسرم الان ۳ سالشه ولی خیلی تو زندگیم مشکل دارم همش جنگ و بحث و دعوا چند بار مچ شوهرم و گرفتم هی قسم خورد ک دیگه تکرار نمیکنه نمیدونم باور کنم یا نه خسته شدم از بچگی محبت ندیدم ب خودم خیلی حسرتا ب دلم مونده ولی هنوزم یه کم دلم با اون پسرسجوری ک پروفایلش چک میکنم دلم براش تنگ میشه همیشه میگم ای کاش صبر میکردم تا مادرش راضی بشه 

جدیدتان یه بحثی پیش میاد شوهرم منو می ندازه بیرون میگه برو ولی جای رو ندارم ک برم  حالا میخواد خونه ما از پیش مادر ببره میگم شاید خوب بشه منم بتونم بعد این همه سختی زندگی کنم

مادرم ابان زندگی خوبی داره شوهر داره بچه داره ولی از من خوشش نمیاد 😔

نه نمیدونم کار خدا بود ک نفهمه وگرنه آواره میشدم

خداروشکر 

بنظرم بیشتربه خودت برس به شوهرت بیشترتوجه کن هی ازش تعریف کن خیلی دورش باش درسته خیانت کرده وبرای زن خیلی سخته خیانت شوهرش وببینه حرفی نزنه ولی توسعی کن به اونا فکرنکنی وزندگیتوازنوبسازی مرد تشنه ی محبته تشنه ی تعریف کردنه دوست داره ازش تعریف کنن وقتی میبنه خانومش اینطوری نیس میره طرف یه زن دیگه واینکه هی نگوبی کس وکارم سعی کن اعتمادبنفس داشته باشی وخودتوبالابکش چیزای جدیدیادبگیرکلاس برودوست پیداکن که زندگیت ازیک نواختی دربیادولی پای دوستاتوبه خونه اصلابازنکن

خداروشکر  بنظرم بیشتربه خودت برس به شوهرت بیشترتوجه کن هی ازش تعریف کن خیلی دورش باش درسته خیا ...

اصلا اجازه نمیده حتی بازار برم باید مامانشبرا بخره و بیاره چ برسه ب کلاس و دوست

ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792