همسرم دیروزپیام دادک من فرداساعت ۱۱بایدمحل کارم باشم.اگ دوس دارم برسونمت فرداخونه مامانت.بازم خودت میدونی
منم قبول کردم گفتم فردامیرم
رفتنی خواهرم شاغله گف بچه منم ازخونم برداریدوبریدخونه مامان منم میام.جلودرخونه خواهرم اینامنتظربچش بودیم.هی میگف زنگ بزن بگوزودبیادمن دیرمشده.منم هی زنگ ک زودبیاپایین بریم.
رفتم خونه مادرم اینا.تماس گرف ک مدیرمون تماس گرفته گفته ساعت ۴بیا الاننمیرم اونجاناهارداریدبیام بخورم.گفتم نه گف پس میرم خونه دوش میگیرم میخوابم.
شب اومدخونه مامانم ایناشام خوردیم برگشتیم.گوشیشوچک کردم هیچ زنگ وپیامی ازمدیرشون توگوشیش نبودک ساعت ۴بیا.گفتم مدیرتون پس چجوری بهت اطلاع داده.وقتی هیچ زنگ وپیامی نیس.جاخوردگف من همینجوری گفتم ۱۱میرم میدونستم ۴قراره برم.حالایه دروغی گفتم ولم کن.
نمیدونمواقعاچرااصرارداشت منوبانقشه امروزبفرسته خونه ی مادرم.درضمن صب رخت خواب هاام وسط بودگفتم دیرشده جمع نکنیم شب میخوایم بیایم بخوابیم دیگ.گف نه وسریع خودش جمعشون کرد...بخاطردروغش الان باهاش حرف نمیزنموفکرمودرگیرکرده.