پسر دایی منم دقیقا همینه حتی خیلی بیشتر منو دوست داره از بچگی حتی دوست نداشت یه خار بره تو پام مواظبم بود منم مثلا میگفتم داداشیم چقد خوبه چقد مواظبمه
تا ۱۴ سالم که شد مامانش زنگ زد گفت میخوایم بیایم خواستگای اونوقت فهمیدم هیچ داداشی درکار نبوده
حتی صد برابر این پیاما به من عشق ورزید گریه کرد با مادرم قهر کرد جمعه که میشد وایمیستاد تو پارک جنگلی چون میدونست میریم اونجا روبه رو ما وایمیستاد به من نگاه میکرد شراب میخورد حتی یه بارش بدجور مست کرده بود دعوای خیلی بدی کرد با یه پسر که پلیس اومد مامانم رفت پیشش
پیشه همه داد زد به من دست نزن تو هیچکس من نیستی اگه دوستم داشتی دخترتو راضی میکردی
اما من مثه تو دلم براش نمیسوزه حتی ازش متنفرم میخوام یه جا هیچکس نباشه یه دل سیر کتکش بزنم