یه خاطره کوتاه از زندگیتون که هیچ وقت فراموش نمیکنید

با هزار بدبختی و قسم و آیه و گریه اخرش ماماتم اجازه داد با اردو برم شلمچه😍..اخ چققققدر خوشحال بودم

تو بازار بزرگ یه پسرک کار که با ناامیدی واسه خودش داشت میرفت

یهو دستمو دراز کردم جلوش بهش خوراکی دادم

یهو چشماش برق زد همچین بهم خندید 

تا چند روز برای اون دو ثانیه همه وجودم قلبی بود 

الهی دورت بگرددددم روزمو ساختی

زندگی من مث یه کتاب داستان پر از اتفاقات تلخ و شیرین و چیزای باور نکردنیه. با سوالت هزارتاش ریخت جلوی چشمم. اینکه روی یه موضوع فوکوس کنم برام سخته شاید یه روز کل داستانمو نوشتم 

نامزدم که قبلا دوس پسرم بود واسه قرار اولمون از یه شهر دیگ اومد پیشم خیلی اون روز خوش گذشت تبدیل شد به بهترین خاطره زندگیم، حالا یکم طولانیه درباره اون روز خلاصشو گفتم 😂

جالبه که دیگه هیچ خاطره ای به یادم نمیاد🙃شایدم از اول خاطره ای نبوده

همکلاسیم عاشق دوستم بود البته دبیرستان هر دو دختر از مدرسه ۲ بار اخراجش کردن بازم دست بردار نبود خیلی برام عجیب بود

حالم خوب نبودامشب....میخوام پریودبشم....شوهرم ایناواسه وضعیت واتساپش واسم گذاشته بود....

[QUOTE=205790926]همکلاسیم عاشق دوستم بود البته دبیرستان هر دو دختر از مدرسه ۲ بار اخراجش کردن بازم دست بردار نبود خیل ...[/QUOT

بر من الآنم عجیب به نظر رسید 😑

یه روزم حالم بد بود 

رفتم مترو 

داشتم ریز ریز و ساکت اشک میرختم 

یه بچه کار اومد بهم فال داد 

گفتم پول نقد ندارم 

گفت پول نمیخوام تو فقط گریه نکن :))))))))) 

معرفت را از که اموختی؟از کودکان مترو

عزیزم کار خاصی نکردیم فقط رفتیم شهربازی و کافه😂😂

چند وقت پیش منو عشقم راه میرفتیم من از یه لبه بلندی که گوشه خیابون بود میرفتم و یهو تعادلم بهم خورد نزدیک بود بیفتم پایین ،ارتفاعش بلند بود و از قبلش بهم گفته بود بیا کنار اما گوش نکردم  ،خوب شد منو گرفت وگرنه با کله پخش میشدم .. وقتیم منو گرفت گفت شانس اوردی نیفتادی وگرنه یکی از من میخوردی یکی از زمین

   عین مامانا بود حرکتش 

کوچیک بودم رفتیم مسافرت ،التماس بابامو کردم بهم صدتک تومنی بده برم ازبازارچه چیزی بخرم نداد،اخرشم گفت برومیزنمتا😔