ما خونمون تا خونه پدریم دو ساعت فاصله داره رفتم خونشون شوهرم برد گذاشتم خونشون قرار بود چند روز بمونم اونجا با خواهرم حرفم شد به شوهرم نگفتم بیاد دنبالم که جریان را بفهمه گفتم الانم سرکاره....با اسنپ برگشتم وقتی درا باز کردم دیدم از داخل کلید توی دره و صدای قهقهه زن میاد هرچی در زدم باز نمیکنه موندم چه کنم تو راه پله های پشت بوم نشستم خداااا
بچه ها بعد مدت ها جاریمو دیدم، انقدررررر لاغر شده بود که اولش نشناختمش! پرسیدم چیکار کرده که هم هرچیزی دوست داره میخوره هم این قدر لاغر شده اونم گفت از اپلیکیشن زیره رژیم فستینگ گرفته منم زیره رو نصب کردم دیدم تخفیف دارن فورا رژیممو شروع کردم اگه تو هم میخوای شروع کن.
به شوهرت زنگ بزن، اگه جواب نداد و درو باز نکردن زنگ بزن پلیس
به خودم قول دادم هیچوقت غصهی گذشته رو نخورم، غصهی اتفاق افتاده.. بدترین روزی رو که داشتم یادمه، اما فقط یادمه.. مثل اون روز درد نمیکشم، مثل اون روز اشک نمیریزم.. یه شبایی تو زندگیم اومدن که فکر کردم این آدم مچاله شده دیگه تا صبح دووم نمیاره ولی صبح شد.. یه روزایی تو زندگیم اومدن که فک کردم عقربه ها دیگه قراره تکون نخورن ولی گذشت، رد شد، تموم شد.. اگه باور کنیم که هیچ چیزی توی زندگی دائمی نیست دیگه هیچوقت غصه نمیخوریم.. چه اشک بریزی و خودتو به درو دیوار بکوبی، چه بخندی و قدم بزنی، دیگه نمیتونی زمان رو به عقب برگردونی، همه چی میگذره..پس غصهی اتفاقی که افتاده رو هیچوقت نخور...