بچه بودم با خانواده رفتیم مسافرت شمال.
چادر زدیم تو جنگل.
شب که شد مامان و بابام رفتن تو جنگل قدم بزنن به من و خواهرم گفتن بخوابیم تا برمیگردن.
من و خواهرم هی نشستیم به مسخره بازی و خنده و شوخی. یهو پامون خورد به کلمنی که مامانم گذاشته بودش رو ته یه سبد که شیرش بالاتر از سطح زمین باشه.
سبد کج شد، کلمن قل خورد وسط چادر، درش که از این سرتا سری ها بود، باز شد، تمام آب و یخ داخلش ریخت وسط چادر.
تا مچ تو آب یخ بودیم. خنده مونم بند نمیومد. یهو مامانم اینا سر رسیدن...
دیگه باقیش قابل پخش نیست