من چهارساله عروسی کردم یه پسر ۲ ساله دارم الانم ۸ ماهه باردارم و بچم دختره خداروشکر زندگی نسبتا خوبی داریم
خونه ای تو یه شهرستان دیگه از استانمون داریم که با خونه پدرمو و مادرشوهرم یکساعت فاصله داره
بین منو خانواده همسرم تقریبا همیشه احترام بوده با اینکه ازشون ناراحت میشم و شاید اونام از من ناراحت بشن ولی تا حالا رک به همدیگه چیزی نگفتیم
الان از اول این بارداریم مادرشوهرمو پاشو کرده تو یه کفش که میخواد خونش بیاد شهر ما و همسایگی خونه ما خونه بگیرن و امروز دیگه قطعی شده
اللن خیلی ناراحتم با اینکه رودر رو خوبن ولی خدایی دخالت میکنن بخدا از اول بارداریم انقد غصه این حرفو خوردم که الان نگران بچه تو شکممم
مادرشوهرم خیییییلی تو زندگی دخالت میکنه حتی کاری به جوراب خریدنمم داره با اینکه کاری نداره ولی باید اطلاعات همه چی دستش باشه
اللنم از وقتی پسرم بدنیا اومده همش با من رقابت دوس داشتن داره از کاراش حالم بهم میخوره .همیشه فک میکنه پسرم اونو بیشتر دوس داره
روزی چندبار زنگ میزنه دیواااانه وار قربدن صدقه بچم میره وباید حتما باهاش تصویری صحبت کنه که من حالم از این موضوع بهم میخوره واقعا ...هرچقد من باهاشون حرف نمیزنم میگم شاید یکم حدو رعایت کنن ولی باز عین خیالشون نیست اونو پدرشوهرم
میدونم اگه بیاد اینجا حتما باید هرروز پسرمو ببریم خدمتشون و من ارتباط زیادو با هیچ کس دوس ندارم...
البته اینم بگم که همسرم با من خوبه ولی خیلی تحت تاثیر حرف اونا هست...هرچقد باهاش سر این موضوع دعوا کردم باز میگه خودشون میخوان بیان
الانم دل درد شدید دارم بخاطر بارداری مطمینن از فردا میخوام بیان خونه گشتن و چند روز اینجان من با این روحیه خراب و وضعیت جسمی نمیتونم تحملشون کنم
خیلی حالم بده خیییییلی