صبح ساعت ۵ بعد رفتن شوهرم یه نفر زنگ خونه رو چندبار زد جواب دادم ولی حرف نزد اخرین بار هواسم نبود درو باز کردم طبقه دومیم بدو بدو چادر سر کردم رفتم پایین تا درو ببندم دیدم جلو در چندتا سوتین با مارک بود 😐😐😐نگاه کردم دیدم زن همسایه داره با مشما جمع میکنه اخه کل کوچه پر بود از شو رت و سوتین بعدش اومد به من گفت بیا جمع کنیم یه معتاده پاچیده تو کوچه در رفته گفتم واااا سه بارزنگمونو زدی گفتی بیا سوتین جمع کنم رفتم خونه درم بستم معتاده رفته بود مغازه رو خالی کرده اورده ریخته وسط کوچه بیشرف
از سر درد بعدشم نتونستم بخوابم تازه چشام داشت گرم میشد باز زنگ خورد زنعموی شوهرم بود گفت بیا حلیم اوردم ببر همسایه مونه بازم سر دردم بدتر شد و بچه امم بیدار شد دیگه بدتر ۳ ماهس شوهرمم اومد صبحانه بخوره باز بره سرکار صبحانه رو اماده کردم خوردیم جمع کردم گفتم بچه رو بخوابونمم خودمم بخوابم دیدم اون یکی دخترمم بیدار شد ۳ ساله اس 😐گفت گشنه مه اوردم برای اونم دادم صبحونه شو جمع کردم که باز بخوابیم چون دختر ۳ ماهمو خوابوندم تا اومدیم بخوابیم شوهرم زنگ زد دستگاه کارتخوانم جا مونده بده اژانس بیاره اماده شدیم با دوتا بچه رفتیم دادیم اژانس سر کوچه برد داد بهش اومدم دیگه خوابم پریدو سر درد فجیحم شروع شد بچه هام بیدار شدن دوتاشونم خونه رو جمع کردم اشپز خونه رو تمیز کردم سماور پر کردم اجاق گاز دستمال کشیدم بعد جارو برقی کشیدم وسطاش با کوچولو اوم بازی میکردم تا گریه نکنه کارام که تموم شد میوه اوردم با کیک برای دختر بزرگم بعد خودمم یه لیوان بزرگ چایی خوردم باهاش دختر کوچیکمم باز خوابوندم با بزرگه کتاب خوندیم و نقاشی کشیدیم مامانمو خواهرم اومدن بعدش مامانم بچه رو از خواب بیدار کرد 😐😐😐🤨🤨🤨منم گفتم خودت نگه دار تا من ناهار بزارم خواهرم با دختر بزرگم بازی میکرد منم بادمجون کدو سیب زمینی گوجه تند تند سرخ کردم چایی اوردم براشون میوه بعدم زود زود جمع کردم مامانمینا رفتن باز دختر کوچیکمو خوابوندم با بزرگه ناهار خوردیم جمع کردم شستم بازم اجاق گازو اسکاج و دستمال کشیدم چون سرخ کرده بودم همه جا روغنی بود متنفرم از سرخ کردنی اه ولی چاره نبود الانم چراغارو خاموش کردم با دختر بزرگم داریم برنامه کودک میبینم
شمام بگین چیکارا کردین از صبح ؟؟؟