منخونه پدرم ویلایی.
تازه ازدواج کردم اومدم آپارتمان.
اصلا آپارتمان دوست ندارم. همسایه طبقه بالا ۲ تا بچه دارن مدام روی سر ما میدون. حتی ساعت ۱شب.
بعدم حیاط نداریم دیگه. آدم دلش میگیره. خونه پدرم درخت میوه توی حیاط داشتیم و بچه گربه های ناز و ....و کلی چیزای خوب.
تراس بزرگ که جون میداد واسه خوابیدن توی شبای تابستون.