با رلش کات کرده بودن وای بدتراز این نمیشد پی اماشونو مو به مو خوندم ازش رابطه خواسته بود که این عمرا سمت اینکارا میرفت ما همچین آدمایی نبودیم که از آبرومون بگذریم اینم برخلاف میلش کات کرده بود به اجبار به حرف اومد و گفت الی توروخدا بهش زنگ بزن بگو ولم نکنه بگو ازم چیزی نخاد توروخدا
+بابا نگین بسه این چه حرفیه امروز برگرده فردا میره کسی که بهت هوس داره فقط آدم مناسبی برا عاشق شدن نیس ول کن
_من تنهایی میمیرم الی خودمو میکشم امشب
+بابا به خودت بیا دوماهه دوستین خوبه الان جداشین تا اینکه چند سال دیگه که کلی وابستشی
_الی وابستشم
+این فقط عادته نگین تا چهار ماه اصلا مشخص نیست حس آدم چیه جراهمچین میکنی
_باشه ولی اگرم نکشم خانوادم منو میکشن چون تصمیم گرفتم بعد اون برم با همه پسرا
+نگین هرکار میکنی بکن دیگه واقعا نمیتونم چیزی بگم فکر میکنی من بدم میاد باهم باشین و صلاحتو نمیخام
_نه ولی نمیتونم
اینقد اشک ریخت که بغلش کردم که آرومتر شه ببین قربونت برم بسه ابن کارا نگین تو الان خودت گوشی نداری داری دزدکی با گوشی مامانت بهش پی ام میدی اصلا خیلی خطرناکه خانوادت پرینت بگیرن یا چیزی میدونی چه اتفاقاتی میفته؟؟؟؟
_الی عصر بابام قراره واسم گوشی بخره اگه اون میموند میشد بعدشم من بعضی وقتا که با گوشی تو پی میدادم بهش و بیشترم میدیدمش زیاد خطرناک نبود الی میمیرم
اول و آخرحرفاش همین بود و نمرد😐
با رلم راجب رابطه ابنا حرف زدم گفتش که من بیخیال شم و انتخاب و براخودشون بزارم و دخالت نکنم بینشون و اینم گفتش که اصلا نه جواب کسیو میدی نه پی ام میدی کسی از طرف نگین منم قبول کردم اون روزا گذشت و نگین خانومم گوشی دار شد توگوشیش انواع اقسام پسر یافت میشدیروز ازم خواست که باهاش برم به پسریو ببینه من با رلم صحبت کردم گفت حق نداری بری اگه رفتی منو فراموش کن اون میخاد تورو ببره لاشیت کنه و بری باپسرا منم گفتمش که اگه چنین چیزیم باشه من که با کسی نمیرم گفتش خب دوسم داری اگه خونه میمونی
منم نرفتم و نگین کلی عصبی شد دبگه نمیشناختمش نگین اون دخترمظلوم و ساکت قبلنا نبود درسته شیطونیایی میکرد ولی درصد خوب بودنش بالاتر بود الان شده بود دختری که هیچی براش مهم نبود حز رل زدن رسما کمبود محبت پیدا کرده بود دیگه از اون به بعد با دخترداییش ابنور اونور میرفت و منو به طور کل فراموش کرده بود منم که تنهابودم نمیتونستمم ازش بخام بیاد بیرون باهام اخه تنهایی نمیزاشتن جایی برم منم کسیو جز اون نداشتم چند ماهی رلموندیدم تقریبا ۴ماه تااینکه تابستون شد راستی عید گوشیشو پس دادن و مام نفس راحتی کشیدیم😂 یه همایش دعوت شده بودم داداش رلم تصادف کرده بود و بیمارستان بستری بود کلی صدمه دیده بود و ماشین باباش کلی رفته بود تو ضرر یکم واسه داداشش ناراحت بود منم اون لحظه نمیدونستم چی میِشه قراره ببینمش یا نه یعنی مامانم میزاره تنها برم؟
اصلا یه درصدم احتمال ندادم که ببینمش به مامانم گفتم منو برسونه همایش که گفت کار دارم نزدیکه خونمون بود گفت خودت برو الا چند خیابون فاصله داشت همچین نزدیک نبود اصلا باورم نمیشد ۹صبح بود که بهش زنگیدم احوال داداششو پرسیدم گفتش که بردنش اتاق عمل گفتم اها خدا کمک کنه ایشالله و گفتم پس دیگه هیچی گفت چیشده مگه الی بگو گوش میدم گفتم راستش خواستم ببینمت گفت الان بتونم میام از ددر میبینمت کا مشکلی برات پیش نیاد گدشیو قطع کردم رسیدم اونجا یکم تو سالن بودم و پاشدم اومدم پایین زنگیدم گفتم کجایی گفت تصادف به منم بکن و خندید ای جانم چقد حالم خوب شد که از حال خودش دراومده رسید گفت بیا بالا گفتم مگه نگفتی از دور چیشد پس گفت ناز نکن زندگیم منم اومدم نشستم جاتون خالی کیک و آبمیوه داده بودن بهمون شریکی خوردیمش😂اهنگو بالا زد و زدیم دل جاده همش تو راه بودیم و حرف میزدیم وای هوا گرم بود عرق کرده بود با دستمال پیشونیشو پاک کردم و یکم سر به سرش گذاشتم یه گوشه واساد و گفت که دلش تنگ شده میخاد ببوسه منو من ناز میکردم میگفتم برو عقب جدی گرفتش😐گفت باشه نخاستم ۴ماه ندیدمت اینه رفتارت ما همیشه خدا باید دعوا میکردیم میگه دونفر که همش باهم دعوا دارن پتانسیل اینو دارن که دیوونه وار عاشق هم بشن ماکه اونموقع نمیدونستیم حسمون چیه وفقط میگفتیم که همدیگرو خیلی دوس داریم
یهو گاز ماشینو گرفت تن تن دنده عوض میکرد دستمو گذاشتپ رو دستش که رو دنده بود گفتم مرگ من گفت برگردیم بهتره تا اینکه عصبی شیم داشتم سکته میکردم داد زدم آرومتر توروخدا یهو واساد سرم خورد تو داشبورد پوستم خیلی حساسه یکم کبود شد الان باید چه خاکی به سرم میریختم مامانم ببینه چی میگه یهو هول شد وهمش میگفت ببخش منو الی تو اذیتم کردی خدا منو بکشه و اینا همش میگفت گفتم پیاده میشم گفت کجا پیاده شی اینجا با کی برگردی چرت نگو فک میکنی میزارم اینجو پیاده شی یه خری بیاد اذیتت کنه بعدشم تا خونه منو رسوند دیگه الله و اعلم کی دید کی ندید