2777
2789
عنوان

زندگی من🌟۶

| مشاهده متن کامل بحث + 1660 بازدید | 132 پست

با رلش کات کرده بودن وای بدتراز این نمیشد پی اماشونو مو به مو خوندم ازش رابطه خواسته بود که این عمرا سمت اینکارا میرفت ما همچین آدمایی نبودیم که از آبرومون بگذریم اینم برخلاف میلش کات کرده بود به اجبار به حرف اومد و گفت الی توروخدا بهش زنگ بزن بگو ولم نکنه بگو ازم چیزی نخاد توروخدا

+بابا نگین بسه این چه حرفیه امروز برگرده فردا میره کسی که بهت هوس داره فقط آدم مناسبی برا عاشق شدن نیس ول کن

_من تنهایی میمیرم الی خودمو میکشم امشب

+بابا به خودت بیا دوماهه دوستین خوبه الان جداشین تا اینکه چند سال دیگه که کلی وابستشی

_الی وابستشم

+این فقط عادته نگین تا چهار ماه اصلا مشخص نیست حس آدم چیه جراهمچین میکنی

_باشه ولی اگرم نکشم خانوادم منو میکشن چون تصمیم گرفتم بعد اون برم با همه پسرا

+نگین هرکار میکنی بکن دیگه واقعا نمیتونم چیزی بگم فکر میکنی من بدم میاد باهم باشین و صلاحتو نمیخام

_نه ولی نمیتونم

اینقد اشک ریخت که بغلش کردم که آرومتر شه ببین قربونت برم بسه ابن کارا نگین تو الان خودت گوشی نداری داری دزدکی با گوشی مامانت بهش پی ام میدی اصلا خیلی خطرناکه خانوادت پرینت بگیرن یا چیزی میدونی چه اتفاقاتی میفته؟؟؟؟

_الی عصر بابام قراره واسم گوشی بخره اگه اون میموند میشد بعدشم من بعضی وقتا که با گوشی تو پی میدادم بهش و بیشترم میدیدمش زیاد خطرناک نبود الی میمیرم

اول و آخرحرفاش همین بود و نمرد😐

با رلم راجب رابطه ابنا حرف زدم گفتش که من بیخیال شم و انتخاب و براخودشون بزارم و دخالت نکنم بینشون و اینم گفتش که اصلا نه جواب کسیو میدی نه پی ام میدی کسی از طرف نگین منم قبول کردم اون روزا گذشت و نگین خانومم گوشی دار شد توگوشیش انواع اقسام پسر یافت میشدیروز ازم خواست که باهاش برم به پسریو ببینه من با رلم صحبت کردم گفت حق نداری بری اگه رفتی منو فراموش کن اون میخاد تورو ببره لاشیت کنه و بری باپسرا منم گفتمش که اگه چنین چیزیم باشه من که با کسی نمیرم گفتش خب دوسم داری اگه خونه میمونی

منم نرفتم و نگین کلی عصبی شد دبگه نمیشناختمش نگین اون دخترمظلوم و ساکت قبلنا نبود درسته شیطونیایی میکرد ولی درصد خوب بودنش بالاتر بود الان شده بود دختری که هیچی براش مهم نبود حز رل زدن رسما کمبود محبت پیدا کرده بود دیگه از اون به بعد با دخترداییش ابنور اونور میرفت و منو به طور کل فراموش کرده بود منم که تنهابودم نمیتونستمم ازش بخام بیاد بیرون باهام اخه تنهایی نمیزاشتن جایی برم منم کسیو جز اون نداشتم چند ماهی رلموندیدم تقریبا ۴ماه تااینکه تابستون شد راستی عید گوشیشو پس دادن و مام نفس راحتی کشیدیم😂 یه همایش دعوت شده بودم داداش رلم تصادف کرده بود و بیمارستان بستری بود کلی صدمه دیده بود و ماشین باباش کلی رفته بود تو ضرر یکم واسه داداشش ناراحت بود منم اون لحظه نمیدونستم چی میِشه قراره ببینمش یا نه یعنی مامانم میزاره تنها برم؟

اصلا یه درصدم احتمال ندادم که ببینمش به مامانم گفتم منو برسونه همایش که گفت کار دارم نزدیکه خونمون بود گفت خودت برو الا چند خیابون فاصله داشت همچین نزدیک نبود اصلا باورم نمیشد ۹صبح بود که بهش زنگیدم احوال داداششو پرسیدم گفتش که بردنش اتاق عمل گفتم اها خدا کمک کنه ایشالله و گفتم پس دیگه هیچی گفت چیشده مگه الی بگو گوش میدم گفتم راستش خواستم ببینمت گفت الان بتونم میام از ددر میبینمت کا مشکلی برات پیش نیاد گدشیو قطع کردم رسیدم اونجا یکم تو سالن بودم و پاشدم اومدم پایین زنگیدم گفتم کجایی گفت تصادف به منم بکن و خندید ای جانم چقد حالم خوب شد که از حال خودش دراومده رسید گفت بیا بالا گفتم مگه نگفتی از دور چیشد پس گفت ناز نکن زندگیم منم اومدم نشستم جاتون خالی کیک و آبمیوه داده بودن بهمون شریکی خوردیمش😂اهنگو بالا زد و زدیم دل جاده همش تو راه بودیم و حرف میزدیم وای هوا گرم بود عرق کرده بود با دستمال پیشونیشو پاک کردم و  یکم سر به سرش گذاشتم یه گوشه واساد و گفت که دلش تنگ شده میخاد ببوسه منو من ناز میکردم میگفتم برو عقب جدی گرفتش😐گفت باشه نخاستم ۴ماه ندیدمت اینه رفتارت ما همیشه خدا باید دعوا میکردیم میگه دونفر که همش باهم دعوا دارن پتانسیل اینو دارن که دیوونه وار عاشق هم بشن ماکه اونموقع نمیدونستیم حسمون چیه وفقط میگفتیم که همدیگرو خیلی دوس داریم

یهو گاز ماشینو گرفت تن تن دنده عوض میکرد دستمو گذاشتپ رو دستش که رو دنده بود گفتم مرگ من گفت برگردیم بهتره تا اینکه عصبی شیم داشتم سکته میکردم داد زدم آرومتر توروخدا یهو واساد سرم خورد تو داشبورد پوستم خیلی حساسه یکم کبود شد الان باید چه خاکی به سرم میریختم مامانم ببینه چی میگه یهو هول شد وهمش میگفت ببخش منو الی تو اذیتم کردی خدا منو بکشه و اینا همش میگفت گفتم پیاده میشم گفت کجا پیاده شی اینجا با کی برگردی چرت نگو فک میکنی میزارم اینجو پیاده شی یه خری بیاد اذیتت کنه بعدشم تا خونه منو رسوند دیگه الله و اعلم کی دید کی ندید

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

@latife2     @شیییماااا     @بامعرفت8    

گذاشتی باز صدام کنیا . یادت نره

تو زندگی بیا شعار ندیم عمل کنیم .  یه دختری هستم با همه چی جنگیدم  تا به اینجا رسیدم بازم میجنگم تا به هدفم برسم واسم دعا کنین تا به هدف هام برسم ممنونم . 
الی خانوم تموم شد داستان زندگیت؟؟؟🤔🤔

نه بابا ۳سال زندگیه چجوری باهمین دوسه تا کلمه تموم میشه بعدشم اصلا تمومی نداره وقتی برسم به ابنجاییی که الان دارم زندگی میکنم هرروز که مهم باشه رو بهش اضافه میشع🤦‍♀️

رسیدم خونه و اون رفتش حالم اصلا خوب نبود امروز کاش همو نمیدیدیم مامانم که برگشت کلی سوال کرد که چیشده و اینا منم گفتم سرم خورده به در نمیدونم چرا حس میکردم فهمیده دارم چیزیو ازش پنهان میکنم اما دیگه راجب این موضوع حرفی نزد  یه ماهی گذشت که رلم تصمیم گرفت بره تهران و اونجا کار کنه منم اصلا حالم خوب نبود دیگه خدا میدونست چجوری همو ببینیم همش فکر این بودم که اونجا بره رل میزنه و یکی دیگه جامو میگیره همش باهام حرف میزد و میگفت همچین نمیشه ولی من حالم خوب شدنی نبود همش گیر میدادم شک میکردم و خلاصه رفت۷ماه فقط تلفنی درارتباط بودیم بدون هیچ دیداری دلم براش تنگ شده بود برا نگاهش بغلش عصبی کردنام و حتی واسه اخماش البته کمی از دلتنگیم در حدچن درصد از طریق تصویری حل میشد شب بود مشغول ویدیو کال بودیم که پشتم سمت در اتاق بود و داشتم حرف میزدم هدفون گوشم بود و اصلا متوجه این نشدم که بابام پشت در اتاق از پنجره نگا میکنه وای خدا منو بکشه یعنی چی میشه درو باز کرد تماسو بستم و گوشیو تو دستم گرفتم بابا اومد داخل و گفت کی بود؟داشت خودشو کنترل مبکرد فقط آخه خیلی رو من و اینجور چیزایی حساس بود وخیلی بهم اعتماد داشت ولی گند زدم من جواب ندادم یه اشک راه گونمو طی میکرد دید اینجوری نمیشه داد زد میگم کی بود؟؟؟؟؟ سرمو با دستام گرفتم و منتظر کتکی بودم که ۱۶ساله نخورده بودم اصلا بابا مامانم دست بزن نداشتن واسه همین من اینقد دل نازک بار اومدم رفت بیرون و هیچی نگفت در اتاقو قفل کردم باماشین رفت مامانم هرچی در میزد باز نمیکردم شیلنگ بخاریو دراوردم و شیر گاز رو بازکردم کل در و پنجره رو بسته بودم کم کم داشت سرم گیج میرفت که بابام برگشته بود دیده بود دارم میفتم زمین محکم به درکوبید و گفت الی باز کن کاریت ندارم تو رو قران الی با بیحالی سمت در رفتم بازش کردم‌ و زدم زمین و منو بردن دکتر وقتی که به خودم اومدم برگشتیم خونه و منم خطمو فرستادم برا بابام گفتم براخودش چک کنه دقیقه ای نگذشت برش گردوند و گفت نمیخاداین چیزارو و باید بهش قول بدم دیگه سمتش نرم رلم از بس پی ام و زنگ زده بود که نگو خطو که رو گوشیم انداختم بهش گفتم قضیه رو و گفتم نمیخام ادامه بدم  حالش بد شد و گفت عمرا بزاره که نن جدا شم ازش گفت بهش بگو اگه اجازه میده همین فردا برگردم عقدت کنم ولی حق نداره جدا کنه گفتم که حوصله شر و بدبختی ندارم و میخام دیلیت کنم که خاله ش پی ام داد سلام الی جان خوبی من خاله رلتم و کلی خرف زد و گفت که رلم پیششه و گفته پیش قدم شو نزار الی بره بره دیوونه میشم منم گفتم باشه نمیرم ولی باید یه مدت ارتباطم کم شه باهم البته بابام بطور کامل قیافشو ندیده بود از دور و زاویه کج که فقط متوجه اینکه یه پسر بوده شده و خیالم از اون بابات راحت بود که اگه بخوام از دور ببینمش مشکلی پیش نمیاد خلاصه هفت ماهی گذشت که اومد مرخصی قهرو آشتیای زیادی این بین داشتیم که نگو و نپرس البته این بین تولدما دوتا بود جفتمون تو یه ماه بدنیا اومدیم و اختلاف تولدمون چن روز بیشتر نیست که تولد من جلوتره ولی از سن ۵سال ازمن بزرگتره قبلا گفته بودم که ۴صبح بدنیا اومدم اونم دقیق ۴صبح بیدارشده بود پی ام داده بود تولدت مبارک و اینا ووقتی اومد کادومو داد و منم کادوشو دادم حالا بزارین کاملشو بگم راستی سالگردمونم که آذر ماهش بود که استوری اینا گذاشتیم و منم یه انگشتر ست و اونم یه سرویس واسم خریده بود خب داشتم میگفتم برگشت ابنجا واسه مرخصی عصر چهارشنبه بود ‌که میخواست برگرده گفت الی بامامانم میایم میبینیمت منم قبول کردم رفتم جلو آینه آرایش و اینامو کردم قلبم نمیکوبید این اولین باری بود که از نزدیک میخاستم مامانشو ببینم ولی اون منو تو عکس خیلی دیده بود

بچه ها شرمنده یخورده مریضم واسه همون اگه غلطی داره یا تند نوشتم فردا جبران میکنم مو به مو همرو میگم🙏

مامانم خونه بود میترسیدم مشکلی پیش بیاد گوشیم زنگ خوردش عمدا بلند حرفیدم که مامانم بشنوه اهانیلوفر خوبی سلامتی ببخشی این شماره تو نداشتم چی؟خاله ت؟ مرسی حالا چرا زحمت کشیدی باشه راستی شب پولشو میفرستم رلم بیچاره هنگ کرده بود فقط یه کلمه گفت الی بیا پایین مردم برات دیگه منم سریع پایین اومدم از در که بیرون رفتم خودش و مامانش از ماشین پیاده شدن و مامانش سمتم اومد رلم خیره شده بود بهم و ی

به ماشین تکیه داده بود و داداشش تو ماشین مثل چی نگامون میکرد و بعدا کلی بهمون حرف  زد و خندیدکه چحو بهم نگا میکردیم ما دوتا🤦‍♀️😂

مامانش بغلم کرد وسط خیابون و بوس و اینا و کلی ازم تعریف کرد رلمم داشت کیف میکردا از دیدنم به به اوشونم چقد له خودش رسیده بود یهو مامانم پایین اومد وای بدتراز این نمیشد باهم سلام و احوالپرسی کردن و کادو تولدم که لباس ست بود و داد و چون میدونست که گفتم نیلوفر فرستاده حرفای منو تکرار کرد مامانم پرسید پسرتونن؟گفتش که بله مامانم گفت ماشالله چه پسر متشخص و خوبی نمیدونست که رلمه وگرنه میگفت چه پسر بد و...بوق😂

تودلم داشتن قند میشکستن😂

اونروزم گذشت و رلم برگشت تهران  و چند ماه دیگه ام گذشت و ندیدیم همو تابستون شد و رلم تصمیم گرفت برگرده و گفت نمیتونه فعلا بدون من جایی بره پس بهتره هنوز ادامه دانشگاشو بخونه منم کلی خوشحال شدم ۲۳ام شهریور بود که میخاستم برم ببینمش اما من که کسی نبود بتونم باهاش برم و نگینم گیر افتاده بود و خانواده ش نمیذاشتن پا از در خونه بزاره بیرون اما همچنان به رل گرفتناش ادامه میداد اگه گفتین چجوری دیدمش😐

آفرین مدرسه😂🤦‍♀️

خداوندا مارا ببخش😂خب میخاستم برم مدرسه گوشیمو استثنا اونروز باخودم بردماز سرویس پیاده شدم و نرفتم داخل همین که سرویس رفتش بیرون اومدم و رفتم شب قبلش خبر دادم که قراره ببینمت و اینا قرار بر این شد بریم خونشون چون با این لباسا که جایی نمیشد برم فقط مامانش خونه بود و باباش سرکار و داداششم رلم فرستاده بود بیرون گفته بود الی بزار راحت باشه مثلا بخاد لباس راحتیچیزی بپوشه بیچاره دلم سوخت😂 من منتظر اومدن خان شدم😂 یهو اومد هزار تا حرف بش زدم که کلی معطلم کرده گفت ناراحت نباش پوستت چروک میشه😐تاخود خونه استرس داشت منو میکشت همش تو این فکر بودم یهو مامانم مدرسه نره یا چیزی بگه کاری دارم گوشیو دست الی بدین🤦‍♀️ رسیدیم خونشون مامانش به استقبالم اومد کفشامو درآوردم و وارد شدم کیف و وسایلامو گذاشتم یه گوشه یهو سمتم اومد و جلو چش مامانش بغلم کرد محکم محکم داشتم له میشدم لپمو محکم بوسید مث این کسایی که تاحالا مثلا آدم ندیدن رفتار میکرد آخه خیلی وقت بود بغلم نکرده بود مامانش هرچی اصرار کرد که بره بیرون و مزاحممون نباشه نذاشتم بره گفتم بابا مگه میخایم چیکا کنیم😂🤦‍♀️ رفتم و رو مبل نشستم رلم گفت اگه لباس تنته مانتوتو درار راحت باشی نمیدونست که من لباس راحتیم همراهم اورده بودم اولین باری بود که بدون آرایش بودم چقد خوشش اومد و گفت آرایش نمیکنی خوشگلتری کلی ام عکس انداختیم هزار تا ژست گرفتیم مامانشم یجور خاصی نگامون میکرد من یه ماه پیش هوس شیرینی خامه ای کرده بودم یهو آقا یادش بیفته و فورا لباس عوض کرد و رفت خرید🤦‍♀️ وای خدا ازدستش اینقد گفتم نمیخام زبونم مودرآورد کلی خوراکی خریده بود همراهش مامانشم درحال آشپزی کردن غذای مورد علاقم بود همش تقصیر رلم بود گه همرو انداخته بود زحمت ولی خیلی خوشم اومد تا اینکه 

بچه ها گفتم که یخورده مریضم ولی امروز بیشترمیزارم براتون بخونین اون جاهایی که دوس دارمو تعریف میکنم❤💋

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز