2777
2789
عنوان

زندگی من🌟۶

1660 بازدید | 132 پست

اون روزا خیلی سخت میگذشت هم اینکه اون گوشی نداشت و نمیتونستیم زیاد باهم در ارتباط باشیم و دوم اینکه وقتاییم در ارتباط بودیم حالش بد بود روز بعدش رفت واسه خاکسپاری دوستش...هیچ پی امی هم به من نداده بود نزدیک ظهربود نگرانی بهم امون نداد یکم صبر کنم و به شماره مامانش زنگ زدم همین که گوشی رو برداشت شرو کرد صمیمی حرف زدن تعجب کردم گفتم ببخشی منو میشناسی گفت مگه الی نیستی چجور نمیشناسم و اینا شاخ دراوردم مامانش خیلی خوش سر زبون و مهربون بود و هنوزم همون اخلاق اولش باهام تغییر نکرده بهتر شده ولی بدتر اصلا الانا که میزنگم حتی دردمم میندازه به خودش همش منم باید بگم خدانکنه🥺

خب بگذریم خیلی نگرانش بودم پرسیدم که کجاس که گفت سر قبر دوستشه و حالش خوب تیس این حرفص بدتر اذیتم میکرد منم یه نعذرت خواهی کردم ک مزاحم شدم و گفتم اگه برگشت بهش بگه باهام تماس بگیره من کلا از اون حالت دوست معمولی دراومده بودم و هردیقه نگرانش میشدم اصلا باورم نمیشد چمه ولی هیچوقت بهش ابراز علاقه نکردم حتی عشقم یا چیزی به هم نمیگفتیم‌ چن دیقه گذشت که زنگ زد و گفت مرسی که اینقد بفکرم بودی و از مامانم خبر گرفتی هیچکس برام ایقد نگران نشده همیشه حتی مامانم منم گفتم کاری نکردم و اینجور حرفا چند روز گذشت واسه اینکه حال و هواش عوض شه گفتم که بیاد بیرون همو ببینیم من عصر تایم باشگاهم بود با دوستم راهی شدیم واسه رد گم کنی وارد باشگاه شدم که اگه بابام اون سمتا بود شک نکنه بعد چن دیقه از الهه مربیم خداحافظی کردم که کلی ام باهم جور بودیم اما هیچوقت قضیه رلمو پیشش نمیگفتم و اونروزم ب بهونه خرید باشگاه نرفتم از پیش الهه که رفتم ماشینشونو دیدمکه اونطرف پارک بود چهرشو وکه دیدم از زندگی ناامیدشدم چقد حالت غمگین و شکسته ای به خودش گرفته بود بچه ام🥺یهو چشمم به آموزشگاه رانندگی خورد که پسرعموم دقیق درآموزشگاه واساده بود منم راهمو کج کردم و خداروشکر متوجه نشد که من اون سمتا بودم دوستم زنگی به رلش زد و گفت بیان پایینتر که سوارشیم من کلی بهش اعتماد داشتم و مثل روزای اول از چاقو این چیزا خبری نبودرفتیم پارک جنگلی و اونجا پارک کردن ماشینو اون دوتا خوشحال پیاده شدن رلم یه دست مشکی تنش بود منم اونروزومشکی سفید پکشیده بودم سمتش رفتم نگاهی تو چشاش کردم و بغلش کردم زیر لب گفتم نگران نباش من هستم بغض کرد قشنگ از صداش مشخصبود گفتش که چجوری هستی آخه الی حالم خوب نیست گفتم هرچی بشه میمونم قول میدم بت کولت نمیکنم رل میشیم حالش کمی بهتر شد همینجوری یهویی صورتشو بوسه ای زدم اصلا هیچیدست خودم نبود وقتی اونقد مظلوم دیدمش حالم گرفت همون پسری که کلی شوخ بود و همش میخندید الان یه شونه میخواست واسه تکیه دادن خلاصه برگشتیم و ۱۰روزی گذشت و ما قرارگذاشته بودیم حالش بهترشده بوداما هنوز گوشیشو پس نداده بودن اخه فرستاده بودن تهران واسه پرینتوبعدش قاضی ایناباید بررسی میکردن و جواب کالبد شکافیم چن هفته ای طول کشیدما چندباری همو دیدیم که یروز تصمیم گرفتم بریم کنار سد که یه خاطره دریاییم داشته باشیم😂توراه بودیم منو دوستم طبق معمول پشت نشسته بودیم ۳۰دقیقه ای گذشته که رسیدیم راستی توجاده شوهرعمش مارو دیده بود که خیلی آدم مذهبیه😂بعد که رسیدیم اولین بوسه رو به پیشونیم زد وگفت نری ها گفتم این چه حرفیه بابا کجا برم وقت برگشت تاخود شهر سرش رو پام بود و خوابید تا اینکه....

بچه ها نظر ندین من شوقمو واسه نوشتن ادامه ش از دست میدم دیگه نمیزارم اگه ایجوریه خوبع؟

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

[QUOTE=203704511]وقتی لایک و نظر نباشه آدم بی حال میشه بنویسه ادامه شو اگه امشب نظر بدن چند تاپیک مینویسم از زندگیم[/QUOTE]

تند تند تاپیک نزن اون جوری رشته ی کلام از دست ادم خارج میشه همرو تو یه تاپیک بگو 

پست بعدی رو خواستی بنویسی تو همین تاپیک بذار 

داستان زندگی من🌟۶

رسیدیم نزدیکای خونه ازخواب بیدارش کردم گوشه لبم یه خال ریز هست بوسیدش و پیاده شدم یه حس قشنگی داشت تا شب همش حس میکردم کنارمه همش به این فک میکردم که آره منم یکیو دارم که چقد دوست داشتن وابنکه آدم حس کنه یکی دوسش داره خوبه توراه یه پیتزا خریدم و وارد خونه شدم قبلش از نگین خداحافظی کردم و خیلی اصرار کردم که ناهار خونمون باشه اما قبول نکرد ولی گفت بعد ناهار حتما میاد وقتی اومد اصلا هرجی حرف میزد باهام نمیشنیدم اخه همش فکرم یجادیگه بود روز بعدش رلم زنگید و پسورد اینستاشو داد و گفت که براش چن تا استوری بزارم که فالوراش کم نشن ماشالله ۱۶کا فالور فعال داشت ویو استوریشم بالابود منم انجام دادم بعدش ازم خواست یکی از استوریا عاشقانه باشه و خودمو تگ کنم منم یه پست پیدا کردن و تگ کردم بعدشم کلی حالم و اعتمادم یهش بیشتر شدم بهر حال کمتر پسری پسوردشو میده دست یه دختر اونم رلش باشه چون ممکنه هزار خلاف کرده باشه و بترسه اما ترسی نداشت روزا یکی بعد دیگری میگذشت یه ماهی میشد ندیده بودمش دلم براش تنگ شده بود همیشه دوس داشت که یبار لبمو بیوسه اما هیجوقت موفق به اینکار نمیشد چون من خیلی خجالتیم اولا دوما از ترس اینکه بلد نیستم میترسیدم گند بزنم بهشاز دلتنگیم گفتم و گفتم نمیتونم الان بیام بیرونم داییم خونمون مهمون بود بعد دوساعت فکری به سرم زد و به بهانه خونه اون یکی داییم بیرون زدم نگینم باخودم آوردم اما اینبار رلش باهامون نبود اومدش کنار خونه داییم سوار شدم از بس نترس شده بودم😐🤦‍♀️😂

بارونم داشت مییارید خیلی فضایشاعرانه ای بود🥺😂

رفتیم سمت پارک و ایستادیم پرنده هم پرنمیزد ازش خواستم پیاده شیم و کمی از هوا و بارون لذت ببریم ولی مگه کاپشنشو ول میکرد  این بشر میگفت من سردمه نمیام قهر کردم که دیدم گفت پیاده شو بریم پایین گفتم نمیخام گفت باشه من میرم منم پیاده شدم یهو هز پشت ماشین واسادیم دلم برانگین میسوخت تنها بود ولی خب چیکار میکردم دلتنگش بودم باید میدیدمش درست همونجا نگین داشت نگامون میکرد که لب..امو بوسید وای سر شده بودم اول بارم بود کل لبم گز گز میکرد لباشو عقب کشید و کل صورتمو بوسید و به مراد دل خودش رسید😂

الان مینویسم صب کنین یکم آب بخورم😂

داری میویسی

تو زندگی بیا شعار ندیم عمل کنیم .  یه دختری هستم با همه چی جنگیدم  تا به اینجا رسیدم بازم میجنگم تا به هدفم برسم واسم دعا کنین تا به هدف هام برسم ممنونم . 
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز