اون روزا خیلی سخت میگذشت هم اینکه اون گوشی نداشت و نمیتونستیم زیاد باهم در ارتباط باشیم و دوم اینکه وقتاییم در ارتباط بودیم حالش بد بود روز بعدش رفت واسه خاکسپاری دوستش...هیچ پی امی هم به من نداده بود نزدیک ظهربود نگرانی بهم امون نداد یکم صبر کنم و به شماره مامانش زنگ زدم همین که گوشی رو برداشت شرو کرد صمیمی حرف زدن تعجب کردم گفتم ببخشی منو میشناسی گفت مگه الی نیستی چجور نمیشناسم و اینا شاخ دراوردم مامانش خیلی خوش سر زبون و مهربون بود و هنوزم همون اخلاق اولش باهام تغییر نکرده بهتر شده ولی بدتر اصلا الانا که میزنگم حتی دردمم میندازه به خودش همش منم باید بگم خدانکنه🥺
خب بگذریم خیلی نگرانش بودم پرسیدم که کجاس که گفت سر قبر دوستشه و حالش خوب تیس این حرفص بدتر اذیتم میکرد منم یه نعذرت خواهی کردم ک مزاحم شدم و گفتم اگه برگشت بهش بگه باهام تماس بگیره من کلا از اون حالت دوست معمولی دراومده بودم و هردیقه نگرانش میشدم اصلا باورم نمیشد چمه ولی هیچوقت بهش ابراز علاقه نکردم حتی عشقم یا چیزی به هم نمیگفتیم چن دیقه گذشت که زنگ زد و گفت مرسی که اینقد بفکرم بودی و از مامانم خبر گرفتی هیچکس برام ایقد نگران نشده همیشه حتی مامانم منم گفتم کاری نکردم و اینجور حرفا چند روز گذشت واسه اینکه حال و هواش عوض شه گفتم که بیاد بیرون همو ببینیم من عصر تایم باشگاهم بود با دوستم راهی شدیم واسه رد گم کنی وارد باشگاه شدم که اگه بابام اون سمتا بود شک نکنه بعد چن دیقه از الهه مربیم خداحافظی کردم که کلی ام باهم جور بودیم اما هیچوقت قضیه رلمو پیشش نمیگفتم و اونروزم ب بهونه خرید باشگاه نرفتم از پیش الهه که رفتم ماشینشونو دیدمکه اونطرف پارک بود چهرشو وکه دیدم از زندگی ناامیدشدم چقد حالت غمگین و شکسته ای به خودش گرفته بود بچه ام🥺یهو چشمم به آموزشگاه رانندگی خورد که پسرعموم دقیق درآموزشگاه واساده بود منم راهمو کج کردم و خداروشکر متوجه نشد که من اون سمتا بودم دوستم زنگی به رلش زد و گفت بیان پایینتر که سوارشیم من کلی بهش اعتماد داشتم و مثل روزای اول از چاقو این چیزا خبری نبودرفتیم پارک جنگلی و اونجا پارک کردن ماشینو اون دوتا خوشحال پیاده شدن رلم یه دست مشکی تنش بود منم اونروزومشکی سفید پکشیده بودم سمتش رفتم نگاهی تو چشاش کردم و بغلش کردم زیر لب گفتم نگران نباش من هستم بغض کرد قشنگ از صداش مشخصبود گفتش که چجوری هستی آخه الی حالم خوب نیست گفتم هرچی بشه میمونم قول میدم بت کولت نمیکنم رل میشیم حالش کمی بهتر شد همینجوری یهویی صورتشو بوسه ای زدم اصلا هیچیدست خودم نبود وقتی اونقد مظلوم دیدمش حالم گرفت همون پسری که کلی شوخ بود و همش میخندید الان یه شونه میخواست واسه تکیه دادن خلاصه برگشتیم و ۱۰روزی گذشت و ما قرارگذاشته بودیم حالش بهترشده بوداما هنوز گوشیشو پس نداده بودن اخه فرستاده بودن تهران واسه پرینتوبعدش قاضی ایناباید بررسی میکردن و جواب کالبد شکافیم چن هفته ای طول کشیدما چندباری همو دیدیم که یروز تصمیم گرفتم بریم کنار سد که یه خاطره دریاییم داشته باشیم😂توراه بودیم منو دوستم طبق معمول پشت نشسته بودیم ۳۰دقیقه ای گذشته که رسیدیم راستی توجاده شوهرعمش مارو دیده بود که خیلی آدم مذهبیه😂بعد که رسیدیم اولین بوسه رو به پیشونیم زد وگفت نری ها گفتم این چه حرفیه بابا کجا برم وقت برگشت تاخود شهر سرش رو پام بود و خوابید تا اینکه....
بچه ها نظر ندین من شوقمو واسه نوشتن ادامه ش از دست میدم دیگه نمیزارم اگه ایجوریه خوبع؟