شوهرم دفترش کنار خونمون بود ولی من هیچ وقت ندیده بودمش
میگه از اولین روزکه دفتر زدم تورو دیدم(شاغل بودم)
عاشقت شدم
میگه ۲سال هرشب سطل اشغال سر کوچتونو نگاه میکردم که دسته گل نباشه و خواستگار برات نیومده باشه
یه بار پسر عموم اومد خونمون زمستون بود اومد بره منم داشتم میرفتم سرکار
گفت بیا برسونمت
بعد چون شهر دیگه بود وقتی اومدیم بریم
مامانم پشت ماشین آب ریخت🤪
این طفلی فک کرد تموم شده و مرغ از قفس پریده
شب شماره خونمونو پیدا کرد و مامانش زنگ زد و گفتن میان خواستگاری
تا اخر اومدن و تا خرج برون پیشرفت ولی به تفاهم نرسیدیم با خانوادش
منم شب اول که تو اتاق حرف زدیم عاشقش شدم
دیگه وقتی به هم خورد
با مشورته مامانم
شمارشو پیدا کردم و زنگ زدم گفتم منم عاشقم😉
یه ماه دوس بودیم باهم
تا باز همه چیو جور کرد و اومد از بابام عذر خواهی کرد و ازدواج کردیم😍