مال من صبح بود😂😂 وای چه استرسی داشتم
جهت آشنایی بود وخونه مادربزرگممبود داماد داداشِ دوستم بود اولین بار بود منو میدیدن😂هم پسره هم خانوادش. از در اومدم تو سلامکردم یهو پچ پج هاشون شروع شد مامانشهمشمیگفت وای چقدر خوبه و فلان. چایی بردم نشستم سکوت کامل بود مادر بزرگم صدای تلویزیونو بُرد رو صد😶 وای اوناهم شوکشده بودن مادر بزرگممتا چند دقیقه نگاه تلویزیون میکرد باهمونصدا😂 هرچی هی میخواستمکمش کنم دسترسی به کنترل اونمپیش مامان بزرگسختبود دیگه عموم اومد جمعمون کرد😶
هی دنیا پسره و خانوادش خیلی علاقمند شده بودن بهم یکسالم دور خانوادم بودن نشد قبول نکردنپسره همچند وقت پیش عقدشبود