چجور به خوانواده ها فهموندید و باز مادر خواهر درک میکنن اومدن خودشون کار میکنن ،خوانواده شوهر چی؟تعنه نمیزنن؟ به اون ادمایی که زنگ میزنن میگن شام میایم خونتون چی میگفتید ؟
من دوبار سقط داشتم دفعه بعد باید مطلق بشم خانواده
خودم درک میکنن و کمک حالمن .ولی خوانواده شوهر درک نمیکنن و احتمالا هم تا یه موقع ای اصلا بارداری مو هم ندونن چون اهل زنگ زدن نیستم ،
همش فکرم درگیره تو بارداریم بخوان بیان چجور ردشون کنم ناراحت نشن
من سه تا سقط داشتم، الان قندم بالاس، جفتم پایین
کلا اوضاع داغون، استراحت مطلقم خیر سرم
نه خیلی نمیان در حد سر زدن
من کلا رفتم خونه مامانم دراز میکشیدم و آمپول و...
خونه خودت نمون ک نیان
یا برو خونه مامانت یاهم بمون خونه خودت بگین که خونه مامانتی
۹
من شهر دیگه ای هستم باردار که میشم نه جایی میرم نه زنگی میزنم که بگم باردارم و استراحت مطلق که نیان ،با این وجود انقدر نحس هستن که تا باردار میشم یادشون میوفته بیان خونمون منم همش استرس دارم چجور ردشون کنیم ،بارداری اولم تا فهمیدن ریختن خونمون خدا میدونه چه بلاهایی سرم اومد ظرفم و وسایلم شکستن ،بعد اونا به خونریزی افتادم ، بارداری دوم مطلق شدم به شوهرم گفتم بگه من خونه مادرمم ،که شک کرده بودن چرا همش اونجام داشتن از فضولی میمردن . البته اونم سقط شد و دشمن شاد شدم
نه گفتن رو یاد بگیر . هرکی هرچی گفت بگو من خودمم از اینکه استراحت مطلق باشم خوشم نمیاد ولی بخاطر سلامتی بچم هرکاری میکنم .
تعارف و رودربایستی رو بذار کنار. همسرت باید خیلی هواتو داشته باشه پس قبل از هرچیزی اونو کامل متقاعد کن وبه خانواده شوهرتم کاملا توضیح بده از همون اول .
از قبل اعلام کن نمیتونی مهمون قبول کنی و اگه کسی بازم خواست بیاد پیشت بگو شرمنده فعلا شرایط پذیرایی رو نداریم چون شوهرم مجبور میشه غذا بخره و ظرفارو بشوره انشالله بعدا جبران میکنم . از طعنه ها هم ناراحت نشو بیخیال هرچیزی میگن مهم سلامتی نی نی تونه که انشالله سلامت به دنیا بیاد. اگه امکانشو داری چند ماه اخر بارداریو خونه مامانت بمون یا بگو خواهر یا مادرت تمام وقت بیان پیشت .همینا
به بهانه کمک کردن بیانو بدتر زندگیمو کنکاش کنن ،بارداری دوم که مطلق بودم زنداداشم و داداشم اومدن بخاطر اونا پنج شیش ساعت به یه پهلو خوابیدم ،این کجاش. کمک کردنه پهلوم زخم شد .موقع رفتنشون بلند شدم بدرقه کنم قشنک زنداداشمو دیدم شکممو بررسی میکرد ببینه چقدر بزرگ شده ،بعد چند ماه که سقط کرده بودم به آبجیم میگفت چقدر چاقی ابجی باردار بود انقدر شکم نداشت
