من و شوهرم سر یه سری اختلافات که باهم داشتیم سال پیش مشاوره رفتیم و توهمون مشاوره ها یه تصمیماتی گرفتیم که اونم شوهرم خودش میگفت ،شوهر من اهل رفت وآمد با خانواده من نیست،یعنی چند سال درگیر این موضوع بودیم به خاطر دخالتهای خانواده ش به من میگفت بگو خانوادت خونه ما نیان،بعدپشیمان میشد میگفت بگو فقط تا دوسه ساعت میتونم تحملشون کنم،خلاصه که خیلی منو اذیت میکردید سراین موضوع ،الان پنج سال میشه که هیچکسی از اطرافیان من خونه من نمیان دیگه
خوب دلیل این قبول نکردن شوهرتون چیه
الهی بمیرم چقد سخته میدونم
دلیل هم داشت برای کارهاش؟
بعدشم خانواده اون میان خونه ما،شوهرم گفت هرکسی بیاد فقط یه وعده بمونه چه خانواده اون باشه چه خانواده من باشه،منم چون کسی از خانوادم خانم نمیاد نمیتونم زیاد تحمل کنم رفت وآمد هارو ،هیچ جا هم بیشتر از یه وعده نمیمونم
ما هم تو اطرافیان ی دونه این مدلی داشتیم
اقاهه تفکرات عجیبی داشت
میگف چرا اونا پاشن بیان خونه ی من از پول من بخورن و اینا😐
وضع مالیشونم اصلا بد نبودا
اقاهه سرش ی جا دیگه گرم بود بهونه الکی میورد اخرش جدا شدن
اونا چطور روشون میشه میان
وای چه شرایط سختی داری
واقعا نمیتونم درک کنم
به نظرم رابطه آن رو با خانواده شوهرت خوب کن که شوهرت هم با خانواده تو خوب بشه
سخته ولی راحت تر از شرایط الانته
هروقت هم خانوادش میان اینجا میره میگردونه همه جا،حالا خواهرش رو دوشب اومدن خونه ما موندن منم گفتم بهش من تحمل ندارم،مگه خودت نگفتی که هرکسی فقط یه وعده باشه،چرا تومنو خار کردی،فکر کردی من دلم نمیخواد کسی از خونه وادم بیاد اینجا، توهم باید رو حرفت باشی
حالا شوهرم از وقتی اونا رفتن با من قهر کرده
اینم بگم من کلی پذیرایی کردم ازشون نزاشتم اونا چیزی بفهمن،حالا گناه من چیه دوستان
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
