من پریشب مهمون داشتم تا ساعت سه صبح نشسته بودن و کلی خونه ام بهم ریخته بود چون هم اونا بچه کوچیک داشتن هم خودم. کلی میوه و تخمه و چایی و قلیون و... همه آشپزخانه پر ظرف و خونه ام کثیف و بهم ریخته بود و پوست تخمه.. اونا که رفتن خوابیدم که صبح جمع و جور کنم ولی از دیروز حالم بد شده و بدن درد و تب و لرز. خلاصه هیچ کاری انجام ندادم. شوهرمم اصلا اهل کار خونه نیست. صبح رفته خونه خواهرش گفته پاشو برو خانمم مریض شده خونه های ما رو تمیز کن و ناهارم بزار. اونم بنده خدا اومد من خواب بودم همه جا رو تمیز و مرتب کرد ناهارم درست کرد رفت آنقدر خجالت کشیدم که نگو. هر چند که با این خواهرش خیلی راحتم ولی خیلی از کار شوهرم ناراحت شدم.
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.