دیروز خواهرام اینجابودن خواهرکوچیکم مشکل داره میخوادطلاق بگیره باخواهربزرگم اینجابودن شوهرم شب برگشته میگه بگوخواهرات کم بیان خونمون مااسایش نداریم یهدعالمه طعنه هم زد اینجاشده لانه فضولی.بخداباگریه خوابیدم اگه دادوبیداد میکنم دهنش چرته چارتا چرت میگه هیچی کلی گریه کردم وخوابیدم