زندگیم سیاه وتتر شده بود یه سری اقداماتی کردم خداییش جواب داد چندتان مینویسم ان شااله واستون جواب بده بخدا منی که به دعانویس اعتقاد نداشتم میخواستم پیش دعا نویسم برم تااین حد مابدجوری بودیم صدادعوامون تاخونه همسایه ه هم میرفت
الان دیگه وقت کمتری صرف پختن میکنم اما وقتیم میپزم چیزایی میپزم که انرژی زیادی میدن مقلا وقتی شوهرم میاد ازسرکار یه تیکه ماهی میزارم توماهی تابه هم خودش پخته میشه من خسته نمیشم هم انرژیش زیاده کلا وقت خوش گزرونی وبادوستام بودن رازیاد کردم ووقت آشپزی راکم
مرتب بودن سروظاهرم توالویته ولی واسه مرتب بودن سروزندگی خودکشی نمیکنماین باعث شده اونم اینا راببینه وبدونه یه زن توان اینکه درهمه حال بیست باشه را نداره یه جورایی میشه گفت راحت شدم باهاش غریبه نمیدونمش که خودکشی کنم حالا جلوش خونم نامرتب باشه