سر ی موضوعی مجبور شدیم به خانوادم بگم ک باردارم(قرار بود تا ۳ ماه اول نگیم)اونم ب اصرار شوهرم هی میگفت بگو بهشون منم گفتم،بعد بابامم از ذوق خودش مادرشوهرم نشسته بود بهش گفت 
حالا ب شوهرم زنک زدم گفتم به مامانت بگو به فلانی نگه دوست ندارم بفهمن(همسایمونه همههههه چیز منو شوهرم به چشمشون میاد و و هرکاری ک خاستیم بکنیم و فهمیدن خراب شد)شوهرمم گف میخاستی نگی به بابات حالام خودت ب مامانم بگو،گفتم یعنی چی مگه خودت ۱۰ بار نگفتی بگو،گف حالا من یچیزی گفتم 
انقددددد حرص خوردم و گریه کردم،گوشیو سرش قطع کردم گفتم اخر هفته ک رفتی خونه منم ببر نخاستم استراحت کردنو(اخه خونمون با خونه پدرامون خیلی فاصله داره اومدم ک مامانم مراقبم باشه)