نشسته بودم داشتم سفره ناهارو جمع میکردم...
حواسم بود چشات سرزمین وجودم رو رصد میکنه... حس زنانگیم قلقلکم داد.. چیزی مثل یه غنچه ی رز محمدی تو قلبم جوونه زد... 🌹
با دلبری موهامو یه طرف شونم انداختم...لین بار.... مستقیم نگام کردی...
کوسنهای مبل زیر سرت بود...
ازون نگاه های دلربا....
حرف چشاتو فهمیدم....
تو چشات تصویری از دخترکی زن شده، دیدم؛ با موهای تاب دار و لباسی حریر...
دستاتو باز کردی...
غنچه گل رز محمدیه تو قلبم شکُفت... 🌺مرواریدهای زیر لبهام با لبخندم ریختن بیرون...
چشاتو نیگا کردم...
دخترکیزن شده با مواج موهای رو شونه ش، داشت میخندید...
دندوناش برق میزدن.......
لبمو گاز گرفتم و سرمو گذاشتم رو سینه ت...جایی نزدیک قلبت....
چشامو بستم و گوش دادم..به صدای حیاتم...
لبخند زدم....
حس کردم سرت رو بالا آوردی...
لبهات جایی میان گوشم و شونه و موهام فرود اومد... کام عمیقی از عطر تن و موهام گرفتی... ونفس کشیدی...
گفتی:" عشقم....به چی گوش میدی؟!...به مال خودت.... نمیدونی دلیل تپیدنشی....؟ نمیدونی بیتو میسته.....🥺؟ "
سرمو تندی بلند کردم و انگشتامو رو لبات گذاشتم....
بغض کردم:" خدا نکنه....🥺میدونی که جونم به جونت بستهست...😭🥺"
حلقه های رقصان اشک رو چشای روشنم جمع شده بودن... و با دیدن چراغونی ستارههای چشای درشتت،کل میکشیدن و میرقصیدن....
قطره ای از شعله های رقصان چشام لیز خوردن تو صورتم....
جایی میان موهای رو سینه ت...رو.سقف قلبت چکیدن...
قلبت آروم گرفت...چشات با چشام هماغوشی کردن...
اون لبخند اغواگرتو زدی...و گفتی:"...تو.هدیه خدایی برام..🥺🙊🙈"
وباز قول وقرارهامون....برای جمعهای دیگر....🥺🙊🌹💋♥💍