گفتیم بی کاری،باتون و اسلحه
گفتیم گرانی،گاز اشک آور
گفتیم آب،تیر و جنازه
گفتیم سیل،حکومت نظامی
گفتیم زندگی ،پاهای فشرده روی حنجره
لب هایمان دوخته شد.
مشت های گره کرده شکسته شد.
درخت اندیشه هایمان ولی به بار نشسته است
دیر یا زود از هیزمش ,ایران دوباره روشن میشود،از میوه اش کام همگان شیرین میشود
از تن زخمی و خسته اش، هزاران ورق ساخته میشود
این بار ایران، دوباره آباد میشود.