سعی میکنم خلاصه بگم و جزئیات رو باز نکنم
من و شوهرم همکلاس دانشگاه و فامیل دور بودیم
من خیلی خاستگار داشتم از همون اول شوهرم تو همون ترم اول خواستگاری کرد و شدیدا عاشقم شد بطوری که کل شهر خرفشو میزدن....خلاصه از من نه و از اون اصرار بلاخره بعد از ۷ سال بهش جواب مثبت دادم
دوره نامزدی و عقد عالی بود خیلی دوسم داشت و محبت میکرد بعد عروسی باز خوب بود تا دو یا سه سال...
مشکل این بود من شاغل بودم و اون کارش تو شرکت ها ...چند وقت کار داشت چند وقت نداشت...
خلاصه رفتیم زیر خونه خودمون و بچه دار شدیم بعد از ۵ سال زندگی مشترک ...بعد از بچه شوهرم کاملا بیکار شد و کل سرمایه و زندگیمون رو توی بورس باخت...
خستگی کار ..مشکلات اقتصادی...بیکاری اون خیلی خیلی از لحاظ روحی بهم آسیب زدن ...
بطوری که هرگز دیگه دختر شاد و سرحال قبلا نشدم..
کاملا عصبی ...هر هفته دعوا...گله و ناراحتی داریم...