من پدرم رو خیلی دوست دارم همچنین خانواده ام و از عشقم نسبت به پدرم هرچقدر بگم بازم کمه به شدت دوستش دارم و وابسته اش هستم همچنین خانواده ام اما حدود یه سال یا دوسال پیش دوست پدرم فوت کرد و من واقعا از خوندن آگهی فوتش حالم بد شد اینکه به این فکر کنم که حتی یه روز پدرم رو در کنارم نداشته باشم دیوونه ام میکنه و متاسفانه هر از چند گاهی این فکر که پدرم یا خانواده ام پیشم نباشن میومد تو مغزم و نابودم میکرد بعد یه مدت دیگه حالم بهتر شد که پدر و مادرم خواستن برن جایی و یکی دو شب نبودن قبلش مادرم یه جورایی وصیت کرد و هرچقدر اصرار کردم منم باهاشون برم نزاشتن حالم و ترسم نسبت به از دست دادنشون چند برابر شد الان سه روزه هر شب و هر روز حالم بده که نکنه بابام بره بیرون برنگرده یا داداشم یا مامانم اتفاقی براش بیوفته و تنها کاری که میکنم گریست و کمک از خدا و از چیزی که خیلی بیشتر میترسم اینه که انقدر بهش فکر کنم تا سرم بیاد چیکار کنم لطفا کمکم کنید