من توی بارداری و زایمان اولم خیلییییییییییییی اذیت شدم.بیشتر از لحاظ روحی،بچم بعد تولد چون یک روز دیر بدنیا اومده بود موند توی دستگاه و یک هفته بستری بود و اجازه نداشت شیر مادر بخوره من با بخیه و دل درد توی راهروهای بیمارستان لنگ میزدم
مادرشوهرم زنگ میزد میگفت بفرما....این چه دکتری بود انتخاب کردی؟چرا باید پسرم اینهمه هزینه بیمارستان بده و....
از اونطرف من تمام اون هفته بیمارستان بودم شوهرم خونه مادرش.اونقدر پرش میکردن که میومد دم در بیمارستان داد بیداد به سرم میکرد و میگفت مامانم گفته چرا نرفته پیش دکتر خواهرت؟
خلاصه که هیچ کمکی هم نداشتم بچمو دست تنها بزرگ کردم.وضع مالیمونم چندان خوب نبود شوهرم همش سرکار بود و تمام کارهای بچه با من بود از دکتر و واکسن تا خرید پوشک و شیرخشک و شب بیداری و غذا نخوردن بچه و..... همه کارهای خونه
حالا دخترم 6 سالشه ولی من از لحاظ روحی داغونم خسته و افسردم.بخاطر اذیتهای خانوادش قرص اعصابم مصرف میکنم سختیهای زیادی کشیدم و روح و جسمم کشش بارداری دوباره و سختیهاشو نداره.
وضع مالیمون الحمدلله بهتر شده ولی من تو خودم نمیبینم بتونم یکبار دیگه این مراحلو پیش ببرم. از طرفی غریبه و آشنا گوشزد میکنن یه بچه داشتن اشتباهه و پشیمون میشی.همسرمم میگه من دلم میخواد دوتا بچه داشته باشیم ولی اگر تو نمیتونی بیخیال میشیم.
شما خیلیهاتون مادر هستید و با همه جوانب بچه داری آشنایید
بنظرتون به فکر بچه دوم باشم یا ولش کنم؟