چتای قبلش با آبجیشو خوندم ودیدم خواستگاری خیییلیا رفته بوده بخاطر دیابتش ردش کرده بودن
عکس چندتا دخترو هم دیدم ظاهرا خودش باهاشون صحبت میکرده و بعد عکس ازشون میگرفته به خواهراش و اینا نشون میداده چندتاشو دیدم که گفته بودن نه زشته خوب نیست بلاکش کن.
یه چیزی که خیییلی اذیتم میکنه اینه که خالش دوتا دختر داشته که اسم یکیش ستاره یکی ستایش بعد خالش دوس داشته شوهرم بزرگه رو بگیره ولی دیدم شوهرم به خواهرش گفته بود من هیچ حسی به ستاره ندارم شاید ستایشو بگیرم ولی ستاره نه.خواهرشم گفته بود که نه خاله میگه فقط ستاره.
من خیییلی حالم بده.حتی تا زمانی که خواستگاری منم اومده بود بین من و یکی دیگه دو دل بود.
اصلا دلم نمیخواد ببینمش بهشم چیزی نگفتم که چمه