سلام میخوام خاطره ی اولین خواستگاری که رسما قرار شده بود بیان خونمون رو تعریف کنم دور هم بخندیم😂😂😂
من قصد ازدواج نداشتم ولی با اصرار بقیه که بیان شاید با معیارات یکی بود و اینا قبول کردم بیان😊
(یه چیزیو داخل پرانتز بگم از طرفیم تو کوچه ی ما اکثرا همسایه های قدیمی و فامیل و اینا هست که پیگیر اینن که برای دختر این خونه خواستگار میاد یا ن 😐 به خاطر همین هم خانواده گفت بزا ببینن😐)
آقا ما گفتیم بیان 😐 حالا اینا گفتن ساعت ۱۰ صب میاییم
اخه یزید ۱۰ صب سگ پر نمیزنه چه برسه آدما😐😂
خلاصه هیچی اومدن هیچییی دستشون نیاوردن خودشونم انگا مهمونیه پسره با یه بلوز که اسپرت و راحتیه با شلوار لی😐 والا قدیما با کت شلوار و بلوز مردونه و اینا میرفتن خواستگاری😂😐 اینم شانس مایه😐
اصلا یه وضعی بود انگا اومدن مهمونی
اون موز کوفتتون نشه 😂 برا چی اومدین یکم رسمی باشین نهلتیا😂
خلاصه که رد کردم ولی توروخدا اگه فامیل دومادین بدونین قشنگ نیس این مدل خواستگاری رفتن😐😑