قرار بود با عشقم ازدواج کنم یهو مریض شد معدش مریض شد رفلاکس شدید التهاب و این چیزا خیلی حالش بد بود مدت حتی زده بود به قلبش و تپش قلب شدید میگرفت
قرار بود خرداد بیان خواستگاری ولی نتونست بیاد
الان خانواده من افتادن رو دنده لج مادرم همش بهم اخم و تخم میکنه همش ایراد میگیره ازش درصورتی که اینا خودشون شرایطش قبول کرده بودن همه جوره الان یهو حرفشون عوض شد
از طرفی اصلا حال خودشم خوب نیست نمیدونم چیکار کنم بین زمین و هوا معلق ام قلبم داره آتیش میگیره