حدود ۱ماه میش سر یه چیز مسخره شروع کرد کتک زدن بعدم از خونه بیرونم کرد
بهم گفت تو این خونه حقی نداری از خونه من گمشو برو بیرون 
قبل دعوا هم مدت زیادی بود خیلی سرخود و بی توجه بود و هر بار میومدم حرفی میزدم میگفت همین که هست بامن کاری نداشته باش منم باتوکاری ندارم هر کار دلت میخواد بکن 
هر بار ازش پول خواستم گفت من برای تو مول ندارگ خودت برو سر کار 
دیگه تیر خلاصشم اوک کتک و بیرون کردن از خونه بود که منم اومدم خونه بابام 
حالا بعد ۱ماه اومده درخونه مادرم باهاش صحبت کرد گفت دیگه نمیشه و تموم شد گفت نه باید بهار خودش بهم بگه 
منم رفتم جلو در گفتم نمیخوامت دیگه تموم شد همه چیز 
دیگه دلمنمیخواد برگردم به خونه ای که توش امنیت جانی ندارم و هر لحظه ممکنه بلایی سرم بیاد