2777
2789

من 25سالمه و همسرم 27 سالشه،ما از دوشهر متفاوت هستیم، من روز اول به خاطر این موضوع همسرمو سه ماه رد کردم و گفتم بهتره با یک نفر از شهر خودش ازدواج کنه، ولی همسرم خیلی پافشاری کرد و گفت باید برای اینکه منو رد می کنید دلیل بیارید من گفتم من هیچ وقت نمی تونم توی شهر شما ساکن بشم و حتما می خوام توی شهر خودم ساکن باشم، گفتند من اینو قبول می کنم و مشکلی ندارم، گفتم به حرف نه، باید مکتوب باشه قبول کردند و به من حق سکونت دادند و گفتند من از وقتی دانشجو شدم هر 6 ماه یکبار رفتم به پدر و مادرم سر زدم و برای پدر و مادرم هم عادیه، اون موقع کار نداشتند ولی یک کار توی مناطق محروم ایران پیدا کرده بودند و گفتند من یکسال میرم اونجا کار می کنم تا بتونم زندگیمو شروع کنم و بعدش توی شهر شما کار پیدا می کنم و همه ی آزمون های توی شهرتون رو امتحان میدم و گفتند که من از اون منطقه خیلی بدم میاد و خودم هرگز اونجا نمیمونم کار کنم، کارشون اینجوریه که 10 روز سره کارن و 7 روز میان خونه، از همون روز اول من به پدر و مادرشون گفتم که من توی شهر خودم می خوام ساکن باشم و بدون چون و چرا قبول کردند، ولی بعد از اینکه من بله رو گفتم همسرم و خانوادش همه اخلاق هاشون عوض شد، مادرشوهرم توی صورتم گفت من با ازدواج شما با پسرم مخالف بودم، در حالیکه اون موقع قبل از بله گفتن بهم میگفت من هر شب دعا می کنم که شما جواب مثبت بدین،شاید باورتون نشه ولی دقیقا از بعد از اینکه من بله رو گفتم 180 درجه همه ی برخوردا عوض شد نه اینکه حتی یک دقیقه از بله گفتن من بگذره، من با اینکه شهرشون از شهر ما 14 ساعت فاصله داشت اوایل با همسرم می رفتم شهرشون خونه ی مادر و پدرش ولی خیلی بهم بی احترامی میکردن، تصمیم گرفتم من دیگه نرم و به همسرم بگم تنهایی بره، سری اول توی زمان استراحتش دو روز رفت و اومد خونه، سری دوم 7 روز هفته رو رفت خونه پدر و مادرش به بهونه اینکه مریض شدند در حالیکه بعدا فهمیدم حالشون بد نبوده و همچنین 4 خواهر برادر دیگه هم داشت که همشون همیشه کنار همسرانشون بودن ولی فقط این یک هفته استراحتشو رفت موند و اصلا نیومد به من سر بزنه، الان دو سریه نرفته اونجا، ولی هر سری که میاد خونه اون یک هفته رو سر موضوعات مختلف بحث می کنه و هر روز میگه من می خوام برم پیش مادرم، منم نمی گم نرو ولی خودش نمیره و فقط هر روز این جمله رو میگه، گفتم اول هفته برو و بعد بیا خونه میگه نه اول هفته میگن نیا برم کرونا میگیرن اول میام خونه، میگم وسط هفته برو و بیا میگه اگه وسط هفته برم میگن تا اخر هفته بمونم و از 7 روز رو باید 5 روزشو پیش مادر و پدرم بمونم، می گم اخرش رو برو میگه اگه اخرشو برم هم استراحت بعدی رو هم 4 روز اولشو میرم اونجا وگرنه ناراحت میشن که تعدا روز بیشترو پیش تو بودم، در کل همسرم مدتی که میاد خونه پیش من رو همشو غر میزنه که من می خوام برم شهرم، حتی اون مدتی که سره کاره رو هم همش غر میزنه که چرا نمیای توی این منطقه محروم ساکن بشی(من مشکل تنفسی دارم و نمی تونم برم اونجا ساکن بشم ولی بازم هر چند روز یکبار سر این موضوع با من دعوا می کنه) که بیا این منطقه ساکن بشیم و اون یک هفته استراحتمو 3 روز بریم شهر شما و سه روزبریم شهر من، همه ی اون موضوعاتی که قبل از ازدواج هیچ مشکلی نداشت الان روش بحث می کنه، واقعا خسته شدم این یک هفته ها که میاد همیشه با من بحث می کنه، همیشه شعرهای مربوط به مادر و پدرو بلند بلند می خونه و اون یک هفته ها که میاد استراحت هر روزش مادر و پدر و خواهراش زنگ میزنن بی تابی می کنن که بیا پیش ما و همسرم هم از یه طرف میگه من وقتی اینا اینقدر بی تابی می کنن عذاب وجدان میگیرم وقتی میام پیش تو توی خونمون نمی تونم خوشحال باشم، من نمی دونم چکار کنم، همسرم قبل از ازدواج به من گفت من از شهرم خوشم نمیاد و از وقتی دانشجو شدم هر 6 ماه میرفتم خونه پدر و مادرم سر میزدم، ولی الان مادر و پدرش هر سری که میاد خونه زنگ میزنن گریه می کنن که بیا پیش ما، خواهرش هم خیلی نصیحت میکنه هر دفعه مطلب در مورد آه پدر و مادر برای همسرم میفرسته، خانواده همسرم زندگیمونو جهنم کردن، وقتی میرم اونجا از سر تا پاموایراد میگیرن و بعدش داستان درست می کنن که منو از چشم همسرم بندازن که نمی دونم جوش داره، دستاش چروکه و... وقتی هم نمیرم این یک هفته رو با بی تابی کردن برای من جهنم می کنند، به نظرتون راه حل چیه، چکار کنم؟ لطفا نگین تو هم باهاش برو هر دفعه شهرشون چون اونجا خیلی از دست مادر و پدر شوهرم اذیت میشم خونشون هم که میرم میگن چرا توی اتاق پیش هم می خوابید پدر شوهرم صبح با یه لبخند خیلی بد توی چشمام نگاه می کنه میگه دیشبتون مبارکه، اصلا نمی تونم برم خونشون خیلی اذیتم می کنن، از طرفی نمی دونم چکار کنم که این یه هفته ها که همسرم میاد همش غر نزنه که من می خوام برم شهرمون مادر و پدرم بی تابن خیلی حسرت می خورند که من پیش تو هستم و پیش اونا نیستم در حالیکه همین مادر و پدر در دوران دانشجویی پسرشون 6 ماه یکبار پسرشون میرفته و با این قضیه مشکلی نداشتن.... ولی الان حتی هفته هایی که میره بهشون سر میزنه بعدش سر اینکه تعداد روز کمتری پیش ما بودی و تعداد روز بیشتری رو پیش همسرت بودی بی تابی و گریه می کنند،نمی تونم جدا بشم چون حق طلاق ندارم و همسرم هم هر دفعه می گم با این همه دعوا بیا جدا بشیم میگه نه من نمی خوام جدا بشم، به نظرتون این بن بستی که توشم اصلا راه حلی داره کمکم کنید، هر کی داستانمو خوند ممنون میشم دعام کنه که نجات پیدا کنم من با هزار امید ازدواج کردم ولی الان از یک ماه فقط چند روزشو همسرم کنارم هست که اون چند روزو هم همشو به خاطر اینکه کنار پدر و مادرش نیست منو عذاب میده

یه تجربه بگم بهت. الان که دارم اینجا می نویسم کاملاً رایگان، ولی نمی دونم تا کی رایگان بمونه. من خودم و پسرم بدون هیچ هزینه ای یه نوبت ویزیت آنلاین کاملاً رایگان از متخصص گرفتیم و دقیق تمام مشکلات بدنمون رو برامون آنالیز کردن. من مشکل زانو و گردن درد داشتم که به کمر فشار آورده بود و پسرم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت که خدا رو شکر حل شد.

اگر خودتون یا اطرافیانتون در گیر دردهای بدنی یا ناهنجاری هستید تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

چن وقته ازدواج کردین 

بنظرم مقصر همسرته چون تعهدیو ک داده برا به دست اوردنت میخاد با فشار اوردن به تو زیر پا بزنه کارش منصفانه نیست 

فقط تو نی نی سایته که دیده میشه یه کاربر ۱۳ ساله که تو امتحان عربی فرداش مونده ، میاد تو تاپیکای خانمهای سی چهل ساله در نقش مشاوره خانواده ظاهر میشه !!!

عزیزم‌شوارت بچه ننست همین

ننه بیشرف و خواهر بیشرف تر از خودش باعث اینا میشن

ینی چی تو بیشتر پیس زنت بودی کم‌پیش مایی

خب زن‌گرفته ک بزه پیش زنش مگ قراره بیاد پیش خواهرش

نمیدونم چ حکمتیه قبل زن گرفتن محل سگ ب پسراشون نمیدن همیم ک زن‌میگیرن میشن‌نورچشم‌مادر و عزیز دل خووهر

تو هم مطالب آه و ناله زن و حدیثای پیامبر راجبه زن‌و زندگی‌رو برا شوهرت بفرست

خدارو چه دیدی؟؟؟؟ شاید شد

راستش نمیخوام بگم طلاق چون نمیخوام ناامید بشی ولی اول مشاوره خانواده بری همسرتو ببر مشاور وابستگیش کم بشه اگه نشد دیگه جدا شو حیف جوونیت

علی؟!!!!!                                                                           همسر عزیزتر از جانم💖 خداروشکر میکنم که تورو با من آشنا کرد.. خداروشکر میکنم که همسرم شدی و دنیامو زیباتر کردی.. خداروشکر میکنم که بابای پسرم تو هستی👶💗یادمه اولین‌بار که منو دیدی گفتی میخوام خانوم خونم باشی و من باورت نکردم..تورو از خودم روندم💔 ولی الان پنج ساله که خانوم خونتم و بابتش هزاران بار خداوند رو شکر میکنم💋بمونی برام مرد بی نظیر من🤴👸💞💞💞
عزیزم‌شوارت بچه ننست همین ننه بیشرف و خواهر بیشرف تر از خودش باعث اینا میشن ینی چی تو بیشتر پیس زن ...

وای گل گفتی 

همسر من تو مجردی که نگم چقدر دعوا با خانواده داشت 

بعد تو دوران عقد هرروز مامانش میگفت بری سر خونه زندگیت من راحت شم سال به سال هم رو ببینیم 

الان از وقتی اومدیم سر زندگی مون از رفت و امد هر روزه شون خستهههههههه شدم خسته 


 به خدا❤ ایمان دارم " حتی اگر سکوت کرده باشد.... 
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز